نیمی از جان مرا بردی محبت داشتی

نیمی از جان مرا بردی ، محبت داشتی

نیم باقیمانده هم، هر وقت فرصت داشتی

بر زمین افتادم و دیدم به سویم می دوی

دست یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی

خانه ای از جنس دلتنگی، بنا کردم ولی

چون پرستوها به ترک خانه، عادت داشتی

ای که ابرویت به خونریزی، کمر بسته است کاش

اندکی در مهربانی نیز،، همّت داشتی

من که خاکستر شدم،، اما تو هنگام وداع

کاش قدری بر لبانت، آه حسرت داشتی


سجاد سامانی
دیدگاه ها (۱۳)

حاصل یک عمر پیش چشممان بر باد رفتچون کسی که رکعت آخر بفهمد ب...

نه!هرگز شب را باور نکردمچرا کهدر فراسوهای دهلیزشبه امیدِ دری...

زلفکانت خـود حجابی بـر نگاهت می‌کـشدوای از آن روزی که زلفت ا...

بر من چه رفته است پس از ضربه تبراحساس می کنم که خودم نیستم د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط