BTS, Roman
#زندگی_من
#پارت_بیست_و_دوم
[راستی یوشی، بهتر یک سر به خاله و عمو هم بزنی، به هرحال تو هم یک کسایی رو داری. پس به تهیونگ بگو]
من- اقا...
تهیونگ- چیشده؟
من- میخواستم بگم، من یک عمو و خاله هم تو سئول دارم، میتونم فردا برم ببینم که میذارن پیششون باشم یا نه؟
تهیونگ- اگه کسایی رو داری، اره حتما چرا که نه...
من- جدی! وای ممنون اقا
با سرعت از طبقه ها بالا رفتم توی اتاقم.
[الان برم؟ اره چرا که نه!!]
دستم و با بانداژ بستم و لباسم و پوشیدم. همون کراپ و شلوار بگ قبلی.
..
آدرس و دنبال کردم تا به خونه ی خاله رسیدم.
زنگ خونه رو زدم.
اِف اِف- بله؟
من- منم، یوشی.
(منت)اف اف- یوشی تویی؟! چه عجب یادی از ما کردی!
من- منظورت چیه! تو کیونگ می هستی؟
اف اف- اره خودمم. چیشده از کانگوون(یکی از استان های کره شمالی) اومدی به ما سر زدی! فکر نمیکردیم دیگه بیای.
من- میتونم رودر رو باهات صحبت کنم؟
کیونگ می- مامانم مرد، تو و خاله کجا بودین ها؟! هزار بار بهتون زنگ زدم! چرا جواب ندادین!
[اره، درست شنیدی، خاله مرده!]
من- متاسفم اما من...
کیونگ می- تو و خانوادت یک آدمای قدر نشناسین. دیگه درب خونه مون و نزن.
اجازه نداد حرف مو ادامه بدن، اگه بهش ماجرا رو میگفتم قطعا من و راهدنمیاد و بهم لقب قاتل و میداد. خب راستم میگفت، من یک قاتلم..
حالم خیلی گرفته بود. بغض سنگینی توی گلوم بود. اما باید قوی باشم.
[عیب نداره، هنوز یک عمو داری.]
درب خونه عمو رو زدم، یکی درب و باز کرد.
..- بله بله؟ اومدم اینقدر درب و محکم نزن.
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Zendegi_man#Roman_Zendegi_man#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#رمان_زندگی_من#زندگی_من#یوشی
#پارت_بیست_و_دوم
[راستی یوشی، بهتر یک سر به خاله و عمو هم بزنی، به هرحال تو هم یک کسایی رو داری. پس به تهیونگ بگو]
من- اقا...
تهیونگ- چیشده؟
من- میخواستم بگم، من یک عمو و خاله هم تو سئول دارم، میتونم فردا برم ببینم که میذارن پیششون باشم یا نه؟
تهیونگ- اگه کسایی رو داری، اره حتما چرا که نه...
من- جدی! وای ممنون اقا
با سرعت از طبقه ها بالا رفتم توی اتاقم.
[الان برم؟ اره چرا که نه!!]
دستم و با بانداژ بستم و لباسم و پوشیدم. همون کراپ و شلوار بگ قبلی.
..
آدرس و دنبال کردم تا به خونه ی خاله رسیدم.
زنگ خونه رو زدم.
اِف اِف- بله؟
من- منم، یوشی.
(منت)اف اف- یوشی تویی؟! چه عجب یادی از ما کردی!
من- منظورت چیه! تو کیونگ می هستی؟
اف اف- اره خودمم. چیشده از کانگوون(یکی از استان های کره شمالی) اومدی به ما سر زدی! فکر نمیکردیم دیگه بیای.
من- میتونم رودر رو باهات صحبت کنم؟
کیونگ می- مامانم مرد، تو و خاله کجا بودین ها؟! هزار بار بهتون زنگ زدم! چرا جواب ندادین!
[اره، درست شنیدی، خاله مرده!]
من- متاسفم اما من...
کیونگ می- تو و خانوادت یک آدمای قدر نشناسین. دیگه درب خونه مون و نزن.
اجازه نداد حرف مو ادامه بدن، اگه بهش ماجرا رو میگفتم قطعا من و راهدنمیاد و بهم لقب قاتل و میداد. خب راستم میگفت، من یک قاتلم..
حالم خیلی گرفته بود. بغض سنگینی توی گلوم بود. اما باید قوی باشم.
[عیب نداره، هنوز یک عمو داری.]
درب خونه عمو رو زدم، یکی درب و باز کرد.
..- بله بله؟ اومدم اینقدر درب و محکم نزن.
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Zendegi_man#Roman_Zendegi_man#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#رمان_زندگی_من#زندگی_من#یوشی
- ۱.۸k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط