رمان همسر اجباری پارت سی وهفتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_سی وهفتم
آنا.....
از خودت بگو چطوری گذاشتنت تو آب نمک که انقدر بانمک از آب دراومدی و جذاااابی.یا نه حتما بخاطر اینه که
کنار داداش میخوابی و اون جذابه توام جذاب شدی.
یه نگاه موشکافانه بهم کردو گفت ببینم دیگه نمیزارم کنارداداشم بخوابی.باعث دردسرمیشی.
بعدم اونو مانیا با هم خندیدن.
موندیم منو آذین.داشتیم باهم حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد...
الو آریا سالم خسته نباشید
علیک سالم ممنون آنا من قراره فردا ساعت چهارصبح برم ترکیه پرواز دارم کاریه .با آرمانم تماس گرفتم گفتم
اونجایی و نمیای.
اماآریامن اونجا راحتم
اماو اگر نداره همین که گفتم آنا نمیشه تنها تو اون خونه باشی.
دلم یه جوری گرفت نمیدونم چرا.؟باصدای آروم گفتم
باشه آریا میمونم
آفرین دختر زبون فهم.خوب دیگه خداحافظ.
بعداز این که قطع شد بالفاصله گوشیه آذین زنگ خورد
- داداشی سللللالام
آذین پا شداز کنارم رفت فکر کنم آریا چیزی گفت بهش که بلند شد رفت ظرفای آذین و برداشتم و شستم رفتم
بیرون آذین داشت هنوزم با آریا حرف میزد چند تا چایی بردم وبه باباکیان و آذرجون تعارف کردم وبرداشتن پیش
آرمان و مانیابردم و اوناهم برداشتن رفتم رو مبل نزدیک تلوزیون کنار باباکیان که یه نفره نشستم.
- عروس کوچیک این چند روزی که آریا نیست تو اینجایی و اتاق آریا جای خوبیه تا راحت بخوابی.ماهم خیلی
خوشحالیم که اینجا میمونی مگه نه؟ آذین از اونور گفت آره باباجون.آرمان ومانیا هم لبخند زدن..
اما مامان آریا عین آریامغرور وبدعنق به روبرو خیره شدو زیر لب یه چیزی گفت.
سرموانداختم پایین بغضمو فرو بردم ای خدا کمکم کن.
آرمان خب بابا من برم بخوابم ساعت سه باید برم بیمارستان و مانیام پشت بندش پاشدو بعداز شب بخیر رفتن باال تو
اتاقشون.چند دقیقه بعد آذین دست منو گرفتو گفت آنا بریم باال. اتاقتونشونت بدم رفتیم باال
آنا از آریابدت میاد؟
نه اما بد اخالقه دوسشم ندارم
همش کارش اشک ریختن بود اما آریا نیومد منی که وابسته آریا بودم تا شب ها گریه میکردم آریا واسه همه ماعزیزآریا خیلی زیبارو دوست داره سخت نگیر اون از ماهمه بخاطر زیبا گذشت زیبا بدکرد با ما همین مامانم یه ماه
بودامازیبا از ما دورش کرد.میدونی ازش بدم میاد خیلی. دوست ندارم آریا روبیشتر ازاین از ما دور کنه.اینم میدونم
آریا وقتی بخواد بد باشه از صدتابدم بدتره.اما تنهاش نزار آنا منو آرمان ومانیا تورو خیلی دوست داریمو امیدمون
تویی که آریا رو به ما بدی.االنم داشتیم حرف میزدیم گفت حوله ومسواک وشونه بهت بدم گفت وسواسی
مهروسجاده ام که هست تو اتاق.
Comments please ^_^🎈
آنا.....
از خودت بگو چطوری گذاشتنت تو آب نمک که انقدر بانمک از آب دراومدی و جذاااابی.یا نه حتما بخاطر اینه که
کنار داداش میخوابی و اون جذابه توام جذاب شدی.
یه نگاه موشکافانه بهم کردو گفت ببینم دیگه نمیزارم کنارداداشم بخوابی.باعث دردسرمیشی.
بعدم اونو مانیا با هم خندیدن.
موندیم منو آذین.داشتیم باهم حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد...
الو آریا سالم خسته نباشید
علیک سالم ممنون آنا من قراره فردا ساعت چهارصبح برم ترکیه پرواز دارم کاریه .با آرمانم تماس گرفتم گفتم
اونجایی و نمیای.
اماآریامن اونجا راحتم
اماو اگر نداره همین که گفتم آنا نمیشه تنها تو اون خونه باشی.
دلم یه جوری گرفت نمیدونم چرا.؟باصدای آروم گفتم
باشه آریا میمونم
آفرین دختر زبون فهم.خوب دیگه خداحافظ.
بعداز این که قطع شد بالفاصله گوشیه آذین زنگ خورد
- داداشی سللللالام
آذین پا شداز کنارم رفت فکر کنم آریا چیزی گفت بهش که بلند شد رفت ظرفای آذین و برداشتم و شستم رفتم
بیرون آذین داشت هنوزم با آریا حرف میزد چند تا چایی بردم وبه باباکیان و آذرجون تعارف کردم وبرداشتن پیش
آرمان و مانیابردم و اوناهم برداشتن رفتم رو مبل نزدیک تلوزیون کنار باباکیان که یه نفره نشستم.
- عروس کوچیک این چند روزی که آریا نیست تو اینجایی و اتاق آریا جای خوبیه تا راحت بخوابی.ماهم خیلی
خوشحالیم که اینجا میمونی مگه نه؟ آذین از اونور گفت آره باباجون.آرمان ومانیا هم لبخند زدن..
اما مامان آریا عین آریامغرور وبدعنق به روبرو خیره شدو زیر لب یه چیزی گفت.
سرموانداختم پایین بغضمو فرو بردم ای خدا کمکم کن.
آرمان خب بابا من برم بخوابم ساعت سه باید برم بیمارستان و مانیام پشت بندش پاشدو بعداز شب بخیر رفتن باال تو
اتاقشون.چند دقیقه بعد آذین دست منو گرفتو گفت آنا بریم باال. اتاقتونشونت بدم رفتیم باال
آنا از آریابدت میاد؟
نه اما بد اخالقه دوسشم ندارم
همش کارش اشک ریختن بود اما آریا نیومد منی که وابسته آریا بودم تا شب ها گریه میکردم آریا واسه همه ماعزیزآریا خیلی زیبارو دوست داره سخت نگیر اون از ماهمه بخاطر زیبا گذشت زیبا بدکرد با ما همین مامانم یه ماه
بودامازیبا از ما دورش کرد.میدونی ازش بدم میاد خیلی. دوست ندارم آریا روبیشتر ازاین از ما دور کنه.اینم میدونم
آریا وقتی بخواد بد باشه از صدتابدم بدتره.اما تنهاش نزار آنا منو آرمان ومانیا تورو خیلی دوست داریمو امیدمون
تویی که آریا رو به ما بدی.االنم داشتیم حرف میزدیم گفت حوله ومسواک وشونه بهت بدم گفت وسواسی
مهروسجاده ام که هست تو اتاق.
Comments please ^_^🎈
۹.۰k
۰۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.