رمان همسر اجباری پارت سی و پنجم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_سی و پنجم
رفتم پایین از آسانسور تو حیاط همه یه جوری نگام میکردن بی توجه به نگاهشون رفتم بیرون که آرمان و مانیا
منتظرم بودن .بامانیا روبوسیه گرمی کردمو بعد از اون رفتیم تو ماشین.تا خونه همش آرمان با مانیا حرف میزدو سر
کارش میذاشت وقتی رسیدیم درخونه رو باز کردو رفت تو منم از روی پدرو مادر آریا خجالت میکشیدم برم
داخل.والبته خواهرش که مطمئنم تیکه بارونم میکنه.ارمان و مانیا منتظر من بودن که سرمو انداختم پایین و رفتم
داخل سرموبلند کردم این چی بود این خونه بود یا قصر به طرزفوق العاده ای زیبا بود اونقدر که من هنگ کردم برای
ضایع نشدنم رفتم سمت بابا جون
-سالم عروس گلم خوش اومدی
_ممنون بابا جون.
این مرد چقدر خوب و مهربون بود رفتم سمت مامان آریا که تو اشپز خونه بود و معلوم بود دل خوشی از من نداره
عین خود آریا.
_سلام مامان جون افتاین تو زحمت
_نه چه زحمتی ما واسه خودمون پختیم .
حتی جواب سالمم نداد اون حرفشم یعنی اینکه تو عددی نیستی.
منم در جوابش گفتم ممنون درهرصورت.
دستی رو شونم حس کردم برگشتم دیدم آرمان بود.اشک تو چشمام جمع شده بود آرمان اینو فهمید دستمو گرفتو
کشوندم بیرون از آشپزخونه و منو برد به سمت اتاقی که فکر کنم مال آرمان ومانیا بود.در اتاقو باز کرد
_زن داداش ناراحت نشو مامانم با این وصلت راضی نبود هرچند که دست شماهم نبود.
سرمو انداختم پایین
مانیا:آنا جان ناراحت نشو بخدا مامان آذر قلب مهربونی داره.
آرمان:زن داداش من میرم بیرون شماهم بیاید.
آرمان که رفت نشستم رو صندلی کنار کامپیوتر.
_آنا جان لباس داری بپوشی یا بهت بدم…
_نه ممنون.مانیا بخدا من دوست نداشتم اینطوری شه خودمم از این زندگی دل خوشی ندارم.با بغض ادامه دادم مانیامن از اون دخترا نبودم .اومد کنارم نشستو سرمو گرفت تو بغلش
_انا آرم باش باش آنا ماهم میدونیم اگه تو تحقیق یکی از بدی تو یا خونوادت گفته بود بعد میشد بگی که تو از این کارهدفی داشتی ما حتی تا کرمانشاه هم واسه تحقیق رفتیم از رو اون آدرسی که تو پروندت بود.حاالم پاشو تا بریمپایین که االن بابا کیان ناراحت میشه.
لباسامو عوض کردم و با مانیا رفتیم پایین..
_راسی مانیا؟
_جانم؟
_شما یکی دیگه ام تو خانواده دارین مگه نه پس کجاست
-تک خنده ای کردو گفت آذین و میگی آذین آخرین بچه خانواده ست تازه دانشگاه قبول شده االنم دانشگاست
وترم اولیه.
-آهان
Comments please ^_^🎈
رفتم پایین از آسانسور تو حیاط همه یه جوری نگام میکردن بی توجه به نگاهشون رفتم بیرون که آرمان و مانیا
منتظرم بودن .بامانیا روبوسیه گرمی کردمو بعد از اون رفتیم تو ماشین.تا خونه همش آرمان با مانیا حرف میزدو سر
کارش میذاشت وقتی رسیدیم درخونه رو باز کردو رفت تو منم از روی پدرو مادر آریا خجالت میکشیدم برم
داخل.والبته خواهرش که مطمئنم تیکه بارونم میکنه.ارمان و مانیا منتظر من بودن که سرمو انداختم پایین و رفتم
داخل سرموبلند کردم این چی بود این خونه بود یا قصر به طرزفوق العاده ای زیبا بود اونقدر که من هنگ کردم برای
ضایع نشدنم رفتم سمت بابا جون
-سالم عروس گلم خوش اومدی
_ممنون بابا جون.
این مرد چقدر خوب و مهربون بود رفتم سمت مامان آریا که تو اشپز خونه بود و معلوم بود دل خوشی از من نداره
عین خود آریا.
_سلام مامان جون افتاین تو زحمت
_نه چه زحمتی ما واسه خودمون پختیم .
حتی جواب سالمم نداد اون حرفشم یعنی اینکه تو عددی نیستی.
منم در جوابش گفتم ممنون درهرصورت.
دستی رو شونم حس کردم برگشتم دیدم آرمان بود.اشک تو چشمام جمع شده بود آرمان اینو فهمید دستمو گرفتو
کشوندم بیرون از آشپزخونه و منو برد به سمت اتاقی که فکر کنم مال آرمان ومانیا بود.در اتاقو باز کرد
_زن داداش ناراحت نشو مامانم با این وصلت راضی نبود هرچند که دست شماهم نبود.
سرمو انداختم پایین
مانیا:آنا جان ناراحت نشو بخدا مامان آذر قلب مهربونی داره.
آرمان:زن داداش من میرم بیرون شماهم بیاید.
آرمان که رفت نشستم رو صندلی کنار کامپیوتر.
_آنا جان لباس داری بپوشی یا بهت بدم…
_نه ممنون.مانیا بخدا من دوست نداشتم اینطوری شه خودمم از این زندگی دل خوشی ندارم.با بغض ادامه دادم مانیامن از اون دخترا نبودم .اومد کنارم نشستو سرمو گرفت تو بغلش
_انا آرم باش باش آنا ماهم میدونیم اگه تو تحقیق یکی از بدی تو یا خونوادت گفته بود بعد میشد بگی که تو از این کارهدفی داشتی ما حتی تا کرمانشاه هم واسه تحقیق رفتیم از رو اون آدرسی که تو پروندت بود.حاالم پاشو تا بریمپایین که االن بابا کیان ناراحت میشه.
لباسامو عوض کردم و با مانیا رفتیم پایین..
_راسی مانیا؟
_جانم؟
_شما یکی دیگه ام تو خانواده دارین مگه نه پس کجاست
-تک خنده ای کردو گفت آذین و میگی آذین آخرین بچه خانواده ست تازه دانشگاه قبول شده االنم دانشگاست
وترم اولیه.
-آهان
Comments please ^_^🎈
۵.۸k
۳۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.