رمان همسر اجباری پارت سی و ششم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_سی و ششم
رفتیم تو اشپز خونه و مشغول چیدن میز شدیم مامان آریا همش نگاه میکرد چون سنگینی نگاهشوحس میکردم.
میز آماده بود.و مانیا همه رو صدا زد اومدن سر میز آرمان ومانیا کنار هم و آذر جون کنار من از باال وباال تر از همه بابا
کیان.مشغول غذاخوردن بودیم من خیلی معذب بودم امامانیا و ارمان همش ازم پذیرایی میکردن واقعا این دوتا
فرشته واسه هم ساخته شدن هردوتا فهمیده و دوست داشتنی من که هردوتاشونو دوست داشتم واقعا. غذا تموم
شد اما قبل اینکه آقایون سفره رو ترک کنن بابا کیان رو کرد سمت منو گفت آنا باباجان مارو هم مثل خانواده خودت
بدون با ما راحت باش دوس داریم همیشه پیش ما باشیو بهمون سر بزنی.
لبخندی زدم این مرد منو چقدر یاد بابام میندازه.با این باباکردیم به جمع کردن سفره .ارمان وباباجون پاشدن رفتن و ماهم شروع داشتم ظرفارو جمع میکردم که یکی از پشت دستشورو چشمام گرف جان گفتنش.
_ ممممممم ء قبول نیس نمیتونم تشخیص بدم کی هستی مانیا تو بگو کیه؟
مانیا خندیدو گفت همون شیطون خانم دانشجو.
آذین دستشو انداخت دور گردنم و گفت وای من به فدات زن داداشی خوش اومدی قدم رنجه کردی.
یه نگاه بامزه به مانیا کردو گفت
-اوا زنداداش حسودیت شد عزیزم.بیا توام یه ماچ آب دار بده بیاد.تا چشات در نیاد.
چه دختر با انرژیه این آذین.
آرمان از پشت اوپن گفت:هویی آذین چشم چرونی تو روز روشن.اونم به زنای شوهر داررر.
آذین:توروسنن نکنه توام حسودیت میشه ضعیفه.یه ماچ آبدار بیار عشقم
آرمان گفت آتیش پاره وایسا که کارت دارم .آرمان دنبال آذین میکردو باحالت ادای زنونه میگفت واستاعزیزم کارت
دارم.واقعا تو این مدت انقدر نخندیدم
از همه خنده دار تر آذین بود که میگفت آی مردم کمک من نخوام اینو بوس کنم باید کیو ببینم اهای مردم
بعد تموم شدن ظرفا غذا واسه آذین تو بشقاب ریختمو گذاشتم رومیز رفتم کنار پله ها صداش زدمو اومد پایین مانیا
هم دستمال کشیش تموم شدواومد کنارم نشست.
مانیا:راستی آنا رفتار آریا چطوره باهات
بی اعتناست بی محبت بی احساس اما هر دو مث همیم یه رفتار داریم عین دوتا هم خونه باهم رفتار میکنیم .اما آریا
خیلی عاشق زیباست.
مانیا:اره میدونم اگه عاشقش نبود از ما دل نمیکند.
آذین اومد پایین :سالااام مجددکمتر غیبت مامانمو بکنید عروسا و بعد خودش زد زیر خنده.
_عروس کوچیکه ؟
_جانم
Comments please ^_^
رفتیم تو اشپز خونه و مشغول چیدن میز شدیم مامان آریا همش نگاه میکرد چون سنگینی نگاهشوحس میکردم.
میز آماده بود.و مانیا همه رو صدا زد اومدن سر میز آرمان ومانیا کنار هم و آذر جون کنار من از باال وباال تر از همه بابا
کیان.مشغول غذاخوردن بودیم من خیلی معذب بودم امامانیا و ارمان همش ازم پذیرایی میکردن واقعا این دوتا
فرشته واسه هم ساخته شدن هردوتا فهمیده و دوست داشتنی من که هردوتاشونو دوست داشتم واقعا. غذا تموم
شد اما قبل اینکه آقایون سفره رو ترک کنن بابا کیان رو کرد سمت منو گفت آنا باباجان مارو هم مثل خانواده خودت
بدون با ما راحت باش دوس داریم همیشه پیش ما باشیو بهمون سر بزنی.
لبخندی زدم این مرد منو چقدر یاد بابام میندازه.با این باباکردیم به جمع کردن سفره .ارمان وباباجون پاشدن رفتن و ماهم شروع داشتم ظرفارو جمع میکردم که یکی از پشت دستشورو چشمام گرف جان گفتنش.
_ ممممممم ء قبول نیس نمیتونم تشخیص بدم کی هستی مانیا تو بگو کیه؟
مانیا خندیدو گفت همون شیطون خانم دانشجو.
آذین دستشو انداخت دور گردنم و گفت وای من به فدات زن داداشی خوش اومدی قدم رنجه کردی.
یه نگاه بامزه به مانیا کردو گفت
-اوا زنداداش حسودیت شد عزیزم.بیا توام یه ماچ آب دار بده بیاد.تا چشات در نیاد.
چه دختر با انرژیه این آذین.
آرمان از پشت اوپن گفت:هویی آذین چشم چرونی تو روز روشن.اونم به زنای شوهر داررر.
آذین:توروسنن نکنه توام حسودیت میشه ضعیفه.یه ماچ آبدار بیار عشقم
آرمان گفت آتیش پاره وایسا که کارت دارم .آرمان دنبال آذین میکردو باحالت ادای زنونه میگفت واستاعزیزم کارت
دارم.واقعا تو این مدت انقدر نخندیدم
از همه خنده دار تر آذین بود که میگفت آی مردم کمک من نخوام اینو بوس کنم باید کیو ببینم اهای مردم
بعد تموم شدن ظرفا غذا واسه آذین تو بشقاب ریختمو گذاشتم رومیز رفتم کنار پله ها صداش زدمو اومد پایین مانیا
هم دستمال کشیش تموم شدواومد کنارم نشست.
مانیا:راستی آنا رفتار آریا چطوره باهات
بی اعتناست بی محبت بی احساس اما هر دو مث همیم یه رفتار داریم عین دوتا هم خونه باهم رفتار میکنیم .اما آریا
خیلی عاشق زیباست.
مانیا:اره میدونم اگه عاشقش نبود از ما دل نمیکند.
آذین اومد پایین :سالااام مجددکمتر غیبت مامانمو بکنید عروسا و بعد خودش زد زیر خنده.
_عروس کوچیکه ؟
_جانم
Comments please ^_^
۵.۰k
۳۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.