₽=⁵
ناشناس:های چطوری خانم پارک؟
لینا:عاممم شما
ناشناس:من؟.....هههههه(خنده)من یک فرد آشنام
لینا:چی میگین شما
ناشناس:واقعا نشناختی صدام.....آشنا نیست
لینا:یک ساعت داشتم فکر میکردم کی میتونه باشه که.....یادم اومد.......
لینا:شین...(تعجب)
ناشناس:شین
شین:بلاخره شناختی میس لینا
لینا:عوضی ازم چی میخای چطوری شمارمو گیر اوردی
شین:تو فعلا به فکر اینا نباش به فکر یه راه نجات برای جون جئون باش
لینا:چی میگی تو
شین:دارم میگم جون جئون در خطره اگه جون این جئون کثافتو دوس داری به ادرسی که میفرستم بیا
لینا:حروم زادههههه
و قط کرد
اعضا با نگرانی اومدن طرفم
نامجون:لینا چیشده
جیمین:حتما پلیس بود
نامجون:پلیس بود؟
جیمین:نمیدونم حتما دیگه
نامجون:خب بزار بگه
جیمین:اره اره بگو
یونگی:هیشششششششش ساکت باشین کصخلا بزارین حرف بزنه
لینا:شی....شین بود
یونگی+جیمین+نامجون:چیییییییییییی
لینا:بچه ها من باید سریع برم
و رفت
یونگی:و....واستا لیناااا
ویو لینا
اون حروم زاده نکبت عاشقم بود و چون من عاشق جونگکوک بودم یکبار میخواست بکشش خوب بود که جین سر رسید وگرنه....وای حتی نمیخوام بهش فکر کنم
واسم لوکیشن فرستاده بود رفتم جایی که گفته بود
همینطور میرفتم یک جاده بود خیلی ترسناک بود
وقتی رسیدم جلوروم یک خونه متروکه بود و از ماشینم پیاده شدمو سریع رفتم تو خونه با چیزی که دیدم اشک جلو چشام جمع شد وحشت کردم ترسیدم و هر حسی که وجود داشتو تجربه کردم...
#وانشات
#فیلم
#فیک
#فیکشن
#ایمجین
#والپیپر
#بی_تی_اس
لینا:عاممم شما
ناشناس:من؟.....هههههه(خنده)من یک فرد آشنام
لینا:چی میگین شما
ناشناس:واقعا نشناختی صدام.....آشنا نیست
لینا:یک ساعت داشتم فکر میکردم کی میتونه باشه که.....یادم اومد.......
لینا:شین...(تعجب)
ناشناس:شین
شین:بلاخره شناختی میس لینا
لینا:عوضی ازم چی میخای چطوری شمارمو گیر اوردی
شین:تو فعلا به فکر اینا نباش به فکر یه راه نجات برای جون جئون باش
لینا:چی میگی تو
شین:دارم میگم جون جئون در خطره اگه جون این جئون کثافتو دوس داری به ادرسی که میفرستم بیا
لینا:حروم زادههههه
و قط کرد
اعضا با نگرانی اومدن طرفم
نامجون:لینا چیشده
جیمین:حتما پلیس بود
نامجون:پلیس بود؟
جیمین:نمیدونم حتما دیگه
نامجون:خب بزار بگه
جیمین:اره اره بگو
یونگی:هیشششششششش ساکت باشین کصخلا بزارین حرف بزنه
لینا:شی....شین بود
یونگی+جیمین+نامجون:چیییییییییییی
لینا:بچه ها من باید سریع برم
و رفت
یونگی:و....واستا لیناااا
ویو لینا
اون حروم زاده نکبت عاشقم بود و چون من عاشق جونگکوک بودم یکبار میخواست بکشش خوب بود که جین سر رسید وگرنه....وای حتی نمیخوام بهش فکر کنم
واسم لوکیشن فرستاده بود رفتم جایی که گفته بود
همینطور میرفتم یک جاده بود خیلی ترسناک بود
وقتی رسیدم جلوروم یک خونه متروکه بود و از ماشینم پیاده شدمو سریع رفتم تو خونه با چیزی که دیدم اشک جلو چشام جمع شد وحشت کردم ترسیدم و هر حسی که وجود داشتو تجربه کردم...
#وانشات
#فیلم
#فیک
#فیکشن
#ایمجین
#والپیپر
#بی_تی_اس
۲۲۲.۴k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.