ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۰۷
امضاي خودشه.. اصلا نمیتونستم خوب نفس بکشم..
من حدود یکی دوسال پیش اینجا فرم پرکرده بودم
پس يعني..جیمین از اون موقع منو میشناسه؟
چطور؟ از کجا؟از شدت بهت حتي دهنم بسته نمیشد..
معرفم جیمین بود..واسه همین استخدامم کرده بودن کلافه :گفت امضا کن لطفا .. من تمام روز رو وقت
جسي ندارم اشفته لبهامو به هم فشردم و برگه رو خوندم و امضاش زدم
و درمونده اومدم بیرون واقعاً باورم نمیشه.. من..
تنها نبودم من همه اون زمانهایی که تصورم میکردم تنهام جیمز رو
داشتم.. اون هوامو داشت.. مراقبم بود. اون همیشه هوامو داشته و داره
دلم قرص شد. اما چرا؟ اشك شوق و تعجب توي چشمام حلقه زد.
واقعا چرا؟ چرا من هیچ وقت نفهمیدم؟
خيلي اشفته نفسم رو بیرون دادم و تاکسی گرفتم و رفتم
خونه به محض ورودم معده ام به هم پیچید و احساس تهوع
خيلي بدي بهم دست داد.
تند رفتم تو سرویس و یهو عق بدي زدم..
چيزي چنداني تو معده ام نبود اما همونایی که بود رو بالا
اوردم به سرفه افتادم و همراهش از شدت تهوع اشکم جاري شد.
عوارض و نشونه هاي بارداريه.. اه..
دارم..خفه میشم.. این حالت تهوع داره میکشتم اخ..
داغون دست به صورتم کشیدم و به زور بلند شدم و تو اینه
به خودم نگاه کردم. رنگم پریده بود..
لرزون ابي به دست و صورتم زدم و اومدم بیرون
احساس شدید ضعف داشتم و بدنم یخ بود.
با قدمهاي سنگين و اشفته رفتم سمت اشپزخونه و یه شكلات توی دهنم کردم تا شاید یه کم انرژی بگیرم.. یه دفعه تو اوج بهم ریختگي روحي و جسميم يه چيزي تو ذهنم اومد...
يه واقعه.. یه خاطره...
اون روز بعد گلوله خوردن جیمز تو امبولانس..وقتي تب
داشت و هزیون میگفت
خوب یادمه گفته بود;كار.. شركت; من ;نه; واااي خداا.
هزيونش یه جورایی حقیقت داشت.
تقریبا اون برام کار جور کرده بود اخه..
صداي چرخش کلید توي در اومد.
بیجون سرمو بلند کردم و نگاش کردم
خیلی گرفته با اخمای تو هم و صورت خسته اومد جلو.
دسته کلیدش رو روی این انداخت
زل زدم به دسته کلیدش که جاسوییچی گل توي شيشه اي
که من بهش داده بودم بهشون وصل بود..
بغض به گلوم چنگ زد.
سعی کردم محکم باشم و سر بلند کردم و نگاش کردم. با اخم کتش رو در آورد
( فصل سوم ) پارت ۵۰۷
امضاي خودشه.. اصلا نمیتونستم خوب نفس بکشم..
من حدود یکی دوسال پیش اینجا فرم پرکرده بودم
پس يعني..جیمین از اون موقع منو میشناسه؟
چطور؟ از کجا؟از شدت بهت حتي دهنم بسته نمیشد..
معرفم جیمین بود..واسه همین استخدامم کرده بودن کلافه :گفت امضا کن لطفا .. من تمام روز رو وقت
جسي ندارم اشفته لبهامو به هم فشردم و برگه رو خوندم و امضاش زدم
و درمونده اومدم بیرون واقعاً باورم نمیشه.. من..
تنها نبودم من همه اون زمانهایی که تصورم میکردم تنهام جیمز رو
داشتم.. اون هوامو داشت.. مراقبم بود. اون همیشه هوامو داشته و داره
دلم قرص شد. اما چرا؟ اشك شوق و تعجب توي چشمام حلقه زد.
واقعا چرا؟ چرا من هیچ وقت نفهمیدم؟
خيلي اشفته نفسم رو بیرون دادم و تاکسی گرفتم و رفتم
خونه به محض ورودم معده ام به هم پیچید و احساس تهوع
خيلي بدي بهم دست داد.
تند رفتم تو سرویس و یهو عق بدي زدم..
چيزي چنداني تو معده ام نبود اما همونایی که بود رو بالا
اوردم به سرفه افتادم و همراهش از شدت تهوع اشکم جاري شد.
عوارض و نشونه هاي بارداريه.. اه..
دارم..خفه میشم.. این حالت تهوع داره میکشتم اخ..
داغون دست به صورتم کشیدم و به زور بلند شدم و تو اینه
به خودم نگاه کردم. رنگم پریده بود..
لرزون ابي به دست و صورتم زدم و اومدم بیرون
احساس شدید ضعف داشتم و بدنم یخ بود.
با قدمهاي سنگين و اشفته رفتم سمت اشپزخونه و یه شكلات توی دهنم کردم تا شاید یه کم انرژی بگیرم.. یه دفعه تو اوج بهم ریختگي روحي و جسميم يه چيزي تو ذهنم اومد...
يه واقعه.. یه خاطره...
اون روز بعد گلوله خوردن جیمز تو امبولانس..وقتي تب
داشت و هزیون میگفت
خوب یادمه گفته بود;كار.. شركت; من ;نه; واااي خداا.
هزيونش یه جورایی حقیقت داشت.
تقریبا اون برام کار جور کرده بود اخه..
صداي چرخش کلید توي در اومد.
بیجون سرمو بلند کردم و نگاش کردم
خیلی گرفته با اخمای تو هم و صورت خسته اومد جلو.
دسته کلیدش رو روی این انداخت
زل زدم به دسته کلیدش که جاسوییچی گل توي شيشه اي
که من بهش داده بودم بهشون وصل بود..
بغض به گلوم چنگ زد.
سعی کردم محکم باشم و سر بلند کردم و نگاش کردم. با اخم کتش رو در آورد
- ۱.۳k
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط