ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۰۹
گنگ چشمامو گشاد کردم و تند دستگیره رو کشیدم
این.. قفله...
بهت زده و متعجب به جا کلیدی نگاه کردم
کلیدا نیستن..
نه..نه.. جیمین درو روم قفل نکرده..
فقط.. همينجوری قفلش کرده چون میدونه من كليد دارم..
براي امنيته..
باید دنبال دسته کلید خودم بگردم..
احتمالا تو اتاقمه..
سریع رفتم تو اتاقم..
اشفته توي كيفا وکمدامو گشتم..
اه..کجا گذاشتمش؟
نیست..
متفکر و داغون نفسمو بیرون دادم..
پس کجاست؟
من که...
نفسم تلخ شد و قلبم با خشم عجیبی لبریز شد.
درو روم قفل کرده تا بیرون نرم و همه دسته کلیدا از جمله
دسته کلید منو برداشته.
دندونامو به هم فشردم.
لعنتي..
اخه چرا؟
به چي انقدر حساس شده؟
به اینکه فهمیدم معرفم بوده؟
انقدر ترسوندتش؟
با خشم گوشیمو در آوردم و شماره شو گرفتم..
اي خدااا...
دوست داشتم کلشو بکنم..
بعد از دوتا بوق جواب داد و به نظر گرفتار گفت: بله.
با غیض گفتم: درو روم قفل کردي؟
جیمین : سلام..
عصبي
:گفتم جواب منو بده. در خونه رو روي من قفل
کردي؟ جدي گفت: بله...
اشفته و عصبي
جدي
گفتم: چرا اونوقت؟
گفت:چون :گفت چون اینطور صلاح دیدم
با حرص گفتم: براي من يا خودت؟
با تاکید :گفت برای قراردادمون اگه نزدیکم بود قابلیت اینو داشتم که با ساطور نصفش
کنم..
چشمامو بستم و با خشمي که سعی میکردم کنترلش کنم :گفتم بیا در رو باز کن
جیمین به اندازه کافي سرتو توي چيزايي که بهت مربوط نیست کردي.. حالا ميشيني خونه و به قرارت عمل میکنـ با حرص گفتم چی تو رو ترسونده؟ اینکه فك كنم تو ومن يه خرده حساب قديمي داريم؟
نگفت.
هيچي
تلخ گفتم:قدیمیه نه؟ به قدمت سالها..همه اون سالهایی که
مراقبم بودي..
با خشم گفت هیچی منو نترسونده..مراقب باش تو رو
نترسونه..
نفسم رو بیرون دادم و با غیض و حرص گفتم بیا در این
قبرستون رو باز کن
پوزخند زد و گفت باز نمیشه..
با عصبانیت داد زدم بیا درو باز کن
( فصل سوم ) پارت ۵۰۹
گنگ چشمامو گشاد کردم و تند دستگیره رو کشیدم
این.. قفله...
بهت زده و متعجب به جا کلیدی نگاه کردم
کلیدا نیستن..
نه..نه.. جیمین درو روم قفل نکرده..
فقط.. همينجوری قفلش کرده چون میدونه من كليد دارم..
براي امنيته..
باید دنبال دسته کلید خودم بگردم..
احتمالا تو اتاقمه..
سریع رفتم تو اتاقم..
اشفته توي كيفا وکمدامو گشتم..
اه..کجا گذاشتمش؟
نیست..
متفکر و داغون نفسمو بیرون دادم..
پس کجاست؟
من که...
نفسم تلخ شد و قلبم با خشم عجیبی لبریز شد.
درو روم قفل کرده تا بیرون نرم و همه دسته کلیدا از جمله
دسته کلید منو برداشته.
دندونامو به هم فشردم.
لعنتي..
اخه چرا؟
به چي انقدر حساس شده؟
به اینکه فهمیدم معرفم بوده؟
انقدر ترسوندتش؟
با خشم گوشیمو در آوردم و شماره شو گرفتم..
اي خدااا...
دوست داشتم کلشو بکنم..
بعد از دوتا بوق جواب داد و به نظر گرفتار گفت: بله.
با غیض گفتم: درو روم قفل کردي؟
جیمین : سلام..
عصبي
:گفتم جواب منو بده. در خونه رو روي من قفل
کردي؟ جدي گفت: بله...
اشفته و عصبي
جدي
گفتم: چرا اونوقت؟
گفت:چون :گفت چون اینطور صلاح دیدم
با حرص گفتم: براي من يا خودت؟
با تاکید :گفت برای قراردادمون اگه نزدیکم بود قابلیت اینو داشتم که با ساطور نصفش
کنم..
چشمامو بستم و با خشمي که سعی میکردم کنترلش کنم :گفتم بیا در رو باز کن
جیمین به اندازه کافي سرتو توي چيزايي که بهت مربوط نیست کردي.. حالا ميشيني خونه و به قرارت عمل میکنـ با حرص گفتم چی تو رو ترسونده؟ اینکه فك كنم تو ومن يه خرده حساب قديمي داريم؟
نگفت.
هيچي
تلخ گفتم:قدیمیه نه؟ به قدمت سالها..همه اون سالهایی که
مراقبم بودي..
با خشم گفت هیچی منو نترسونده..مراقب باش تو رو
نترسونه..
نفسم رو بیرون دادم و با غیض و حرص گفتم بیا در این
قبرستون رو باز کن
پوزخند زد و گفت باز نمیشه..
با عصبانیت داد زدم بیا درو باز کن
- ۳.۳k
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط