زندگی سیاه پارت ۱۱
زندگی سیاه پارت ۱۱
سونگ
رفتم و کفشم رو پوشیدم و کفش پیشی رو بهش دادم پوشید و اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم و رفتیم، خودش نمیدونست قراره کجا بریم ولی سعی کردم بهش
بگم:(میدونی داریم کجا میریم؟)
گفت:(نه)
گفتم:(داریم میریم خونه ی دوستم مهمونی گرفته همه ی همکلاسی ها دعوتن)
گفت:(چی!خفه شو بزن کنار من نمیتونم)
سونگ:(ادمین بهم فحش داد!)
ادمین:(کیم یوجونگ یک بار دیگه فحش بدی سونگ رو میزارم با یک دختر دیگه!)
کیم یوجونگ:(باشه غلت کردم ادامه رو بنویس!)
راهم رو ادامه دادم تا رسیدیم و بهش
گفتم:(پیشی با مشروب مشکل داری؟)
گفت:(من نمیخورم)
پیاده شدم و ویلچرش رو بهش دادم و نشت ، رفتیم داخل و سلام کردیم ، تمام دختر ها طوری به پیشی نگاه میکردن فکر کنم پیشی میخواست گریه کنه.
رفتیم و دور میز جمع شدیم بعد از چند دقیقه صحبت پیک ها رو پر کردیم تا اینکه دیدم پیشی هم لیوانش رو جلو گرفت و
گفت:(برای منم بریز)
از زیر میز دست پیشی رو گرفته بودم
بچه ها پاستور اوردن و پاستور بازی کردیم و دوباره هی پیک ریختیم تا اینکه ۳ساعت گذشت و یکی از دخترا که مست کرده بود به من
گفت:(سونگ چیزی که زیاده دختر ، چرا به این فلج چسبیدی؟)
اشک توی چشمای پیشی جمع شده بود برای همین چیزی نگفتم و به دوستم فیلیکس
گفتم:(پیک من رو پر کن!)
پیکم رو پر کرد و دوباره شروع کردیم به پاستور بازی تا اینکه ساعت۳ شب شد همه ی ما مست بودیم تا اینکه به پیشی
گفتم:(بوس میخوام )
پیشی لپاش سرخ شده بود با اینکه مست بود که یکهو دیدم لبش رو روی لبم گذاشت و همه ی بچه ها
گفتن:(کبوترای عاشق!!!!!!)
لبش رو برداشت و
گفت:(شوهری!)
گفتم:(جانم)
گفت:(کولم کن!)
کولش کردم و توی خونه چرخوندمش و وقتی برگشتم دیدم همه دارن از ما لایو میگیرن اونجا بود که دیدم یکی از دخترا داره یک پودری رو توی مشروب پیشی میریزه و یک نقشه به سرم زد !
رفتیم سر میز دوباره نشستیم و پیشی تا اومد بخوره از گرفتم و بلند
گفتم:(چطوره این رو تقدیم کنیم به یکی از دخترا؟)
گفت:(باشه من این رو میدم به...... اها میدم به لارا(همون کسی که پودر رو ریخته بود)
مشروب رودادیم به لارا و لارا با ترس و لرز خود که بعد از ۵ دقیقه رفت دستشویی و همه ی ما خندیدیم بالاخره ساعت۴ صبح شد که یکهو دیدم لیسا و رزی با یک آمدون اومدن و
گفتن:(اینا همه ی لباس فرم ها هستن فردا ضبح با هم دیگه میریم مدرسه یوهو!)
که ناگهان جنی پرید روی میز و
گفت:(بچه ها باید کبوترا برقصن)
همه ی بچه ها تشویق کردن و پیشی
گفت:(من روی ویلچرم!)
پاشدم و سعی کردم یک طوری باهاش برقصم شبیه پرنسس ها لپاش کاملا سرخ شده بود رقص رو تموم کردم و همه
گفتن:(حالا باید توی اینجا بخوابیم، چطوری اسم ها رو میندازیم توی پاکت و اسم هرکه کنار هم در اومد اونا پیش هم میخوابن!)
سونگ
رفتم و کفشم رو پوشیدم و کفش پیشی رو بهش دادم پوشید و اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم و رفتیم، خودش نمیدونست قراره کجا بریم ولی سعی کردم بهش
بگم:(میدونی داریم کجا میریم؟)
گفت:(نه)
گفتم:(داریم میریم خونه ی دوستم مهمونی گرفته همه ی همکلاسی ها دعوتن)
گفت:(چی!خفه شو بزن کنار من نمیتونم)
سونگ:(ادمین بهم فحش داد!)
ادمین:(کیم یوجونگ یک بار دیگه فحش بدی سونگ رو میزارم با یک دختر دیگه!)
کیم یوجونگ:(باشه غلت کردم ادامه رو بنویس!)
راهم رو ادامه دادم تا رسیدیم و بهش
گفتم:(پیشی با مشروب مشکل داری؟)
گفت:(من نمیخورم)
پیاده شدم و ویلچرش رو بهش دادم و نشت ، رفتیم داخل و سلام کردیم ، تمام دختر ها طوری به پیشی نگاه میکردن فکر کنم پیشی میخواست گریه کنه.
رفتیم و دور میز جمع شدیم بعد از چند دقیقه صحبت پیک ها رو پر کردیم تا اینکه دیدم پیشی هم لیوانش رو جلو گرفت و
گفت:(برای منم بریز)
از زیر میز دست پیشی رو گرفته بودم
بچه ها پاستور اوردن و پاستور بازی کردیم و دوباره هی پیک ریختیم تا اینکه ۳ساعت گذشت و یکی از دخترا که مست کرده بود به من
گفت:(سونگ چیزی که زیاده دختر ، چرا به این فلج چسبیدی؟)
اشک توی چشمای پیشی جمع شده بود برای همین چیزی نگفتم و به دوستم فیلیکس
گفتم:(پیک من رو پر کن!)
پیکم رو پر کرد و دوباره شروع کردیم به پاستور بازی تا اینکه ساعت۳ شب شد همه ی ما مست بودیم تا اینکه به پیشی
گفتم:(بوس میخوام )
پیشی لپاش سرخ شده بود با اینکه مست بود که یکهو دیدم لبش رو روی لبم گذاشت و همه ی بچه ها
گفتن:(کبوترای عاشق!!!!!!)
لبش رو برداشت و
گفت:(شوهری!)
گفتم:(جانم)
گفت:(کولم کن!)
کولش کردم و توی خونه چرخوندمش و وقتی برگشتم دیدم همه دارن از ما لایو میگیرن اونجا بود که دیدم یکی از دخترا داره یک پودری رو توی مشروب پیشی میریزه و یک نقشه به سرم زد !
رفتیم سر میز دوباره نشستیم و پیشی تا اومد بخوره از گرفتم و بلند
گفتم:(چطوره این رو تقدیم کنیم به یکی از دخترا؟)
گفت:(باشه من این رو میدم به...... اها میدم به لارا(همون کسی که پودر رو ریخته بود)
مشروب رودادیم به لارا و لارا با ترس و لرز خود که بعد از ۵ دقیقه رفت دستشویی و همه ی ما خندیدیم بالاخره ساعت۴ صبح شد که یکهو دیدم لیسا و رزی با یک آمدون اومدن و
گفتن:(اینا همه ی لباس فرم ها هستن فردا ضبح با هم دیگه میریم مدرسه یوهو!)
که ناگهان جنی پرید روی میز و
گفت:(بچه ها باید کبوترا برقصن)
همه ی بچه ها تشویق کردن و پیشی
گفت:(من روی ویلچرم!)
پاشدم و سعی کردم یک طوری باهاش برقصم شبیه پرنسس ها لپاش کاملا سرخ شده بود رقص رو تموم کردم و همه
گفتن:(حالا باید توی اینجا بخوابیم، چطوری اسم ها رو میندازیم توی پاکت و اسم هرکه کنار هم در اومد اونا پیش هم میخوابن!)
۲.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.