مستی، بی ارادگی است و ضعیفی و کم عقلی. مرد مست، خودش تعاد
مستی، بی ارادگی است و ضعیفی و کم عقلی. مرد مست، خودش تعادل نداشت و با این هل، تلوتلو خوران
محکم میان آشغال های ریخته شده اطراف سطل افتاد. صدای افتادنش میان بطری ها و ظرفها همراه با نعرهای بلند
بود، که وحشت شب را بیشتر کرد. عربده های پی درپی او، درو دیوار را لرزاند و نڼ ترسیده را به زانو درآورد تا خودش را بیشتر به مرد بچسباند. مرد هنوز مات اتفاقی بود که در آن کوچه برای هر سه نفرشان افتاده بود.
درد دستش، زن ترسیده و دیوانه ی مستی که حالا عربده هایش بیشتر و بیشتر می شد که صدای آژیر ماشین پلیس هم به آن اضافه شد. مرد دستش را روی کتف
شکافته اش گذاشت و نالان رو به زن گفت:
-برای پلیس همه چیز رو توضیح بده! | چراغ گردان و ترمز شدید ماشین، مقابل کوچه اجازه نداد تا بیشتر حرفی بزنند، پلیس ها هیجان زده از ماشین پایین
آمدند و به سرعت به سمتشان قدم برداشتند.
نور چراغ گردان ها اجازه نمی داد تا مرد و زن درست چشم باز نگه دارند، وقتی سردی دستبند بر دستانشان نشست، مرد صدای زن با لهجه
غلیظ آمریکایی را شنید که زمزمه کرد: -فقط شانس می تواند کمکت کند؟
و مرد هم زمزمه کرد:
- باید به تو کمک می کردم! در بیمارستان که دستش بخیه شد تازه فهمید که نه تنها راهی خانه
نمی شود، که حتی راهی اداره پلیس هم نمی شود. دیشب راهی خانه بود و الان روی تخت بیمارستان و با عمل جراحی که
نمی دانست چه قدر بیہوشی تحمل کرده است. به هوش که آمد نگاه تبدارش را به سرمی دوخت که با آرامش وارد بدنی می شد که از درد ناآرام بود. این یکی دو روز که با تدابیر شدید بستری
کرده بود، اما سر در نمی آورد که چرا پلیس ها دنبال حرف دیگری هستند و حالا که داشتند منتقلش می کردند به بازداشتگاه، متوجه می شد که قضیه آنی
نیست که فکر می کرده!
#راز_تنهایی
#بریده_کتاب
محکم میان آشغال های ریخته شده اطراف سطل افتاد. صدای افتادنش میان بطری ها و ظرفها همراه با نعرهای بلند
بود، که وحشت شب را بیشتر کرد. عربده های پی درپی او، درو دیوار را لرزاند و نڼ ترسیده را به زانو درآورد تا خودش را بیشتر به مرد بچسباند. مرد هنوز مات اتفاقی بود که در آن کوچه برای هر سه نفرشان افتاده بود.
درد دستش، زن ترسیده و دیوانه ی مستی که حالا عربده هایش بیشتر و بیشتر می شد که صدای آژیر ماشین پلیس هم به آن اضافه شد. مرد دستش را روی کتف
شکافته اش گذاشت و نالان رو به زن گفت:
-برای پلیس همه چیز رو توضیح بده! | چراغ گردان و ترمز شدید ماشین، مقابل کوچه اجازه نداد تا بیشتر حرفی بزنند، پلیس ها هیجان زده از ماشین پایین
آمدند و به سرعت به سمتشان قدم برداشتند.
نور چراغ گردان ها اجازه نمی داد تا مرد و زن درست چشم باز نگه دارند، وقتی سردی دستبند بر دستانشان نشست، مرد صدای زن با لهجه
غلیظ آمریکایی را شنید که زمزمه کرد: -فقط شانس می تواند کمکت کند؟
و مرد هم زمزمه کرد:
- باید به تو کمک می کردم! در بیمارستان که دستش بخیه شد تازه فهمید که نه تنها راهی خانه
نمی شود، که حتی راهی اداره پلیس هم نمی شود. دیشب راهی خانه بود و الان روی تخت بیمارستان و با عمل جراحی که
نمی دانست چه قدر بیہوشی تحمل کرده است. به هوش که آمد نگاه تبدارش را به سرمی دوخت که با آرامش وارد بدنی می شد که از درد ناآرام بود. این یکی دو روز که با تدابیر شدید بستری
کرده بود، اما سر در نمی آورد که چرا پلیس ها دنبال حرف دیگری هستند و حالا که داشتند منتقلش می کردند به بازداشتگاه، متوجه می شد که قضیه آنی
نیست که فکر می کرده!
#راز_تنهایی
#بریده_کتاب
۱۷.۴k
۰۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.