سادیسمی
# سادیسمی
پارت 2
بلاخره بعد یه دوش گرفت .. یه هودی پوشیدم با یه شرتک .. و رفتم پایین .. اجوما داشت غذا درست میکرد .. به سمتش رفتم ..و بالبخند گفتم ..
اجوما .. چیکار میکنی ؟
/: سلام دخترم .. دارم غذا درست میکنم .. ببینم حالت خوبه ..
ارباب باز دیشب خیلی روی کردن مگه نه ؟
اجوما .. حالم خوبه .. نگران نباش ..
/: دخترم تو که میدونی اون چجور آدمیه
چرا .. اون کارو کردی .. من نگران خودتم ..
دخترم زیاد .. دور برش نباش اینجوری خودت آسیب میبینی ..
نمیتونم اجوما من دوسش دارم ..
هر کاری میکنم نمیتونم.. ازش دور باشم ( گریه )
* اجوما به سمت آت رفت و اونو به آغوش کشید .. و گفت ..
/: دخترم یکم به خودت رحم کن .. انقد خودتو عذاب نده ..
* اجوما آت و از بغلش در آورد .. و شونه هاشو گرفت و گفت ..
/: ولی یه چیزی بهت میگم .. خوب گوش کن ..
بله اجوما چی ( اشک)
/: درسته ارباب خیلی بی رحمی میکنه .. ولی
اون خیلی دوست داره .. شاید با رفتارش .. و حرفایی که بهت میزنه .. ممکنه فک کنی ازت متنفره ولی .. اون عاشقته .. دست خودش نیست ..
اون توی بچگی یه اتفاقی براش افتاد که نسبت به همه چیز بیرحم شده .. نمیتونه به کسی اعتماد کنه .. شاید فکر کنی .. این مریضی این کارو باهاش کرده .. ولی فقط هم به خاطر این بیماری نیست .. اون نمیتونه خود واقعیش رو نشون بده ..
کاری کن خود واقعیش رو نشون بده .. کاری کن بتونه بهت اعتماد کنه ..
اون موقع همه چیز درست میشه ..
پارت 2
بلاخره بعد یه دوش گرفت .. یه هودی پوشیدم با یه شرتک .. و رفتم پایین .. اجوما داشت غذا درست میکرد .. به سمتش رفتم ..و بالبخند گفتم ..
اجوما .. چیکار میکنی ؟
/: سلام دخترم .. دارم غذا درست میکنم .. ببینم حالت خوبه ..
ارباب باز دیشب خیلی روی کردن مگه نه ؟
اجوما .. حالم خوبه .. نگران نباش ..
/: دخترم تو که میدونی اون چجور آدمیه
چرا .. اون کارو کردی .. من نگران خودتم ..
دخترم زیاد .. دور برش نباش اینجوری خودت آسیب میبینی ..
نمیتونم اجوما من دوسش دارم ..
هر کاری میکنم نمیتونم.. ازش دور باشم ( گریه )
* اجوما به سمت آت رفت و اونو به آغوش کشید .. و گفت ..
/: دخترم یکم به خودت رحم کن .. انقد خودتو عذاب نده ..
* اجوما آت و از بغلش در آورد .. و شونه هاشو گرفت و گفت ..
/: ولی یه چیزی بهت میگم .. خوب گوش کن ..
بله اجوما چی ( اشک)
/: درسته ارباب خیلی بی رحمی میکنه .. ولی
اون خیلی دوست داره .. شاید با رفتارش .. و حرفایی که بهت میزنه .. ممکنه فک کنی ازت متنفره ولی .. اون عاشقته .. دست خودش نیست ..
اون توی بچگی یه اتفاقی براش افتاد که نسبت به همه چیز بیرحم شده .. نمیتونه به کسی اعتماد کنه .. شاید فکر کنی .. این مریضی این کارو باهاش کرده .. ولی فقط هم به خاطر این بیماری نیست .. اون نمیتونه خود واقعیش رو نشون بده ..
کاری کن خود واقعیش رو نشون بده .. کاری کن بتونه بهت اعتماد کنه ..
اون موقع همه چیز درست میشه ..
۵.۷k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.