سادیسمی
#سادیسمی
پارت 4
با صدای در به خودم اومدم .. جونگ کوک بود ..
داشت از تو کمد لباس برمیداشت .. منم بهش خیره شده بودم ..
برگشت سمتم و با دیدنم یه نیشخند زد و بهم نزدیک شد .. منم آروم رو تخت خودمو عقب کشیدم ...
درست جلوم وایساد .. و دستشو گذاشت رو گردنم .. و با انگشتش به کبودی های روی گردنم دست زد .. منم ترسیده خودمو عقب میکشیدم .. وقتی این کارو کردم .. با یه نیشخند گفت ..
- کبودی های خوشگلی رو بدنت کاشتم مگه نه ..
یادم باشه دفعه بعد .. بیشتر بزنم ..( نیشخند)
* آت .. دستاش میلرزید ..
درسته آت ازش میترسه ..
اون نمیتونه حتی جلوش وایسه و یه چیزیو رک بهش بگه چه برسه به اینکه .. جلوی این کاراش مقاومت کنه ..
جونگ کوک بعد گفتن حرفاش بلند شد و یه تیشرت جذب پوشید ..
این تیشرت تو تنش خیلی جذابش کرده بود .. آت هم که هنوز ترسیده یه گوشه تخت نشسته بود و پاهاشو با دستاش بغل کرده بود ..
جونگ کوک بعد عوض کردن لباسش خودشو رو تخت کنار آت پرت کرد ...
سکوت اتاق و فرا گرفته بود .. و این برای آت ترسناک بود .. چون وقتی جونگ کوک ساکت میشد یا میخواست یه کاری بکنه .. یا یه چیزی به آت بگه ..
درسته .. آت وقتی جونگ کوک خونه نبود .. جرعت پیدا میکرد .. و میگفت وقتی اومد اینو بهش میگم .. و یا بهش فحش میداد .. ولی بعد که جونگ کوک میومد زبونش بسته میشد و اصلا حرفی نمیزد از ترسش..
پارت 4
با صدای در به خودم اومدم .. جونگ کوک بود ..
داشت از تو کمد لباس برمیداشت .. منم بهش خیره شده بودم ..
برگشت سمتم و با دیدنم یه نیشخند زد و بهم نزدیک شد .. منم آروم رو تخت خودمو عقب کشیدم ...
درست جلوم وایساد .. و دستشو گذاشت رو گردنم .. و با انگشتش به کبودی های روی گردنم دست زد .. منم ترسیده خودمو عقب میکشیدم .. وقتی این کارو کردم .. با یه نیشخند گفت ..
- کبودی های خوشگلی رو بدنت کاشتم مگه نه ..
یادم باشه دفعه بعد .. بیشتر بزنم ..( نیشخند)
* آت .. دستاش میلرزید ..
درسته آت ازش میترسه ..
اون نمیتونه حتی جلوش وایسه و یه چیزیو رک بهش بگه چه برسه به اینکه .. جلوی این کاراش مقاومت کنه ..
جونگ کوک بعد گفتن حرفاش بلند شد و یه تیشرت جذب پوشید ..
این تیشرت تو تنش خیلی جذابش کرده بود .. آت هم که هنوز ترسیده یه گوشه تخت نشسته بود و پاهاشو با دستاش بغل کرده بود ..
جونگ کوک بعد عوض کردن لباسش خودشو رو تخت کنار آت پرت کرد ...
سکوت اتاق و فرا گرفته بود .. و این برای آت ترسناک بود .. چون وقتی جونگ کوک ساکت میشد یا میخواست یه کاری بکنه .. یا یه چیزی به آت بگه ..
درسته .. آت وقتی جونگ کوک خونه نبود .. جرعت پیدا میکرد .. و میگفت وقتی اومد اینو بهش میگم .. و یا بهش فحش میداد .. ولی بعد که جونگ کوک میومد زبونش بسته میشد و اصلا حرفی نمیزد از ترسش..
۵.۶k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.