عشق اجباری پارت سی و سه مهدیه عسگری
#عشق_اجباری #پارت_سی_و_سه #مهدیه_عسگری
دستمو بلند کردم و با تمام توان روی صورتش فرود آوردم....
سرش به چپ مایل شد و رد انگشتهای باریکم روی صورتش موند...
تفی جلوی پاش انداختم و با چونه ی لرزون گفتم:خیلی اشغالی خیلییییییی.....
بعدم از کنارش رد شدم و رفتم پایین...حتی مانتو و شالمو با کیفم و بیارم..
به سودا سودا کردناش اهمیتی ندادم و رفتم پایین...
نهال و امیر نزدیکمون داشتن به مهمونا تبریک میگفتن که با دیدن ما با وحشت نگامون کردن...
اهورا سریع به امیر گفت:امیر خواهرت رفته همه چیو به سودا گفته ....تو بهش توضیح بده....
پوزخندی زدمو گفتم:این که با یکی دوس بودی برام مهم نیست فقط چرا بهم نگفتی؟!...
خدا رو شکر کسی پیشمون نبود که ابرو ریزی بشه...
کلافه دستی تو موهای خوشفرمش کشید و گفت:آخه چیزه مهمی نبود که بهت بگم....
دستمو به کمرم زدمو گفتم:اها ینی منم اگه با یکی دوس بودم تو مشکلی نداشتی؟!...
درکسری از ثانیه صورتش سرخ شد و گفت:خفه شو...
بهش اهمیت ندادم و به سمت پارکینگ رفتم...
سریع توی ماشین نشستم و قفل مرکزی و زدم....
به شیشه میزد و صدام میزد ولی اهمیتی ندادم و از اونجا دور شدم...
دستمو بلند کردم و با تمام توان روی صورتش فرود آوردم....
سرش به چپ مایل شد و رد انگشتهای باریکم روی صورتش موند...
تفی جلوی پاش انداختم و با چونه ی لرزون گفتم:خیلی اشغالی خیلییییییی.....
بعدم از کنارش رد شدم و رفتم پایین...حتی مانتو و شالمو با کیفم و بیارم..
به سودا سودا کردناش اهمیتی ندادم و رفتم پایین...
نهال و امیر نزدیکمون داشتن به مهمونا تبریک میگفتن که با دیدن ما با وحشت نگامون کردن...
اهورا سریع به امیر گفت:امیر خواهرت رفته همه چیو به سودا گفته ....تو بهش توضیح بده....
پوزخندی زدمو گفتم:این که با یکی دوس بودی برام مهم نیست فقط چرا بهم نگفتی؟!...
خدا رو شکر کسی پیشمون نبود که ابرو ریزی بشه...
کلافه دستی تو موهای خوشفرمش کشید و گفت:آخه چیزه مهمی نبود که بهت بگم....
دستمو به کمرم زدمو گفتم:اها ینی منم اگه با یکی دوس بودم تو مشکلی نداشتی؟!...
درکسری از ثانیه صورتش سرخ شد و گفت:خفه شو...
بهش اهمیت ندادم و به سمت پارکینگ رفتم...
سریع توی ماشین نشستم و قفل مرکزی و زدم....
به شیشه میزد و صدام میزد ولی اهمیتی ندادم و از اونجا دور شدم...
۲.۱k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.