عشق اجباری پارت سی و چهار مهدیه عسگری
#عشق_اجباری #پارت_سی_و_چهار #مهدیه_عسگری
یکماه گذشت...یکماهی که شبی نبود که بالشتم خیس نباشه....
نهال و امیر خیلی باهام صحبت کردن ولی فایده نداشت....
اهورا همون شب اومد در خونه و انقد دیوونه بازی درآورد که همسایه ها زنگ زدن و پلیسا اومدن بردنش و منه خر بازهم نگرانش شدم....
هنوزم دیووانه بار عاشقش بودم....منتظر یه تلنگر بودم که ببخشمش....میدونستم که اونم دیوانه بار عاشقمه...فقط فرصت میخاستم که ببخشمش...خبر داشتم که یبار رگشو زده...به یاده اونموقع افتادم...
سریع لباسامو پوشیدم و با گریه به سمت بیمارستانی که امیر ادرسشو داشت...
وقتی رسیدم امیر و نهال و دیدم که با چشمای خیس پشت در منتظر بودن...بی هیچ حرفی درو باز کردم رفتم داخل....
اروم رفتم بالا سرش.... داشت هزیون میگفت:
نه سودا منو تنها نزار....من بدون تو می میرم...
طاقت نیاوردم و پیشونیشو بوسیدم که پلکاش لرزید...هول شدم و از اتاق اومدم بیرون و بی توجه به صدا کردنای امیر و نهال از بیمارستان زدم بیرون....
تا خوده صحبت آهنگ گوش دادم و گریه کردم و تو خیابون چرخ زدم....
یکماه گذشت...یکماهی که شبی نبود که بالشتم خیس نباشه....
نهال و امیر خیلی باهام صحبت کردن ولی فایده نداشت....
اهورا همون شب اومد در خونه و انقد دیوونه بازی درآورد که همسایه ها زنگ زدن و پلیسا اومدن بردنش و منه خر بازهم نگرانش شدم....
هنوزم دیووانه بار عاشقش بودم....منتظر یه تلنگر بودم که ببخشمش....میدونستم که اونم دیوانه بار عاشقمه...فقط فرصت میخاستم که ببخشمش...خبر داشتم که یبار رگشو زده...به یاده اونموقع افتادم...
سریع لباسامو پوشیدم و با گریه به سمت بیمارستانی که امیر ادرسشو داشت...
وقتی رسیدم امیر و نهال و دیدم که با چشمای خیس پشت در منتظر بودن...بی هیچ حرفی درو باز کردم رفتم داخل....
اروم رفتم بالا سرش.... داشت هزیون میگفت:
نه سودا منو تنها نزار....من بدون تو می میرم...
طاقت نیاوردم و پیشونیشو بوسیدم که پلکاش لرزید...هول شدم و از اتاق اومدم بیرون و بی توجه به صدا کردنای امیر و نهال از بیمارستان زدم بیرون....
تا خوده صحبت آهنگ گوش دادم و گریه کردم و تو خیابون چرخ زدم....
۴.۳k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.