Vampire and human love part 18
«پرش زمانی ساعت 4:40صبح»
با زنگ گوشیم چشامو باز کردم..از امروز تمریناتم شروع میشد..سریع حاضر شدم و رفتم بیرون،هنوز خورشید کامل بالا نیومده بود
سوکمین«انتظار نداشتم انقد منظم باشی
ا.ت«بحث سر کار بیشتره...بگذریم...چیکار باید بکنم؟
سوکمین«سایز لباساتو بگو ک خیاط برات بدوزه
ا.ت«36
سوکمین«خب...دنبالم بیا
دنبالش راه افتادم ک وارد یه سالن بزرگ شدیم...واو..چقد گندس اینجااا
سوکمین«بعضی وقتا ب پرنسس بودنت شک میکنم...تو خودت یجا بزرگ تر زندگی میکنیا
ا.ت«هوم.
سوکمین«دوستات الان میان..بشین اینجا دو دیقه
ا.ت«دروغ ک نمیگی؟میا،یونگ سو و هان بیول چرا بیان؟
سوکمین«اوناهم تصمیم گرفتن ومپایر شن...قراره تبدیل به یه تیم شید،کوک هم به زودی میاد
ا.ت«ویییی...گروه؟اولش ذوق نداشتم ولی این خیلی خفنهه
سوکمین«پوفف...یکم صبر کن دختر
یهو کلی صدای جیغ و داد اومد ک همش اسممو صدا میزدن...سوکمین نگران شده بود ..معلومه دخترا رو نمیشناسه
ا.ت«بچهاااااااا...من دارم میاممممم
بدو بدو رفتم سمتشونو یه بغل گروهی کردیم و کلی جیغو داد کردیم
سوکمین«اینا کی قراره تموم شه؟
میا«ببخشید
ا.ت«چرا میخاید ومپایر شید؟
هان بیول«بهتره بگی چرا شدیم...جوابشو از سوکمین میشنوی
با هزار بدبختی دوباره برگشتیم توی اون سالنه و سوکمین حرفاشو شروع کرد
سوکمین«خب...یه کتاب هست،آینده شمارو تا دقیقا امروز گفته،اولا..باید میا،یونگ سو و هان بیول ومپایر میشدن وگرنه کل دنیا نابود میشه
ا.ت«نه بابا؟
سوکمین«میگذارید حرفم را بزنم؟اول...کوک بیا بیرون ببینم..این موش پشت پرده تا قائم شدی:/
با اومدن کوک عجبی گفتم و موش خرگوشی کوچیکی بهش گفتم
سوکمین«داشتم میگفتم..شماها قراره کره رو نجات بدید،پس خوب آموزش ببینید،اینجا نحوه کنترل قدرتتون،دفاع شخصی،تکواندو و نحوه یه مامور مخفی بودن خوب رو یاد میگیرید
ا.ت«وایسا وایسا...چرا مامور مخفی؟
سوکمین«قراره این کارارو بکنید،با تغییر هویت وارد شرکت و باند لیا میشید و به اطلاعاتش نفوذ میکنید...قطعا کار راحتی نخواهد بود،پس شما با اطلاع پلیس یت باند مافیایی تشکیل میدید،یه باند مافیایی خیلی موفق و خفن که کسی نمیشناستشون جدیدا منحل شده،قراره راهشو ادامه بدید
ا.ت«این جرمه ها
سوکمین«پلیسا با این موضوع موافقت کردن..پس از اون لحاظ مشکلی نداریم...آها و یه چیزی...شما امروز بخاطر منفجر شدن اینجا مردید..پس کسی قرار نیست بشناستتون
ا.ت«چی؟
سوکمین«پرنس کوک،پرنسس ا.ت،لی سوکمین و دوست هاشون امروز به قتل رسیدن،هیشکی نمیدونه شما زنده اید،چند روز دیگه هم مراسم ختمتونه..در ضمن حق دیدن خانوادتونو ندارید..جز ا.ت ک میتونه لیو رو ببینه
میا«یا..آقای لی...خواهر ایشون فوت شده
ا.ت«میتونم برم باغ لیو و ببینمش
یونگ سو«پشمانم
با زنگ گوشیم چشامو باز کردم..از امروز تمریناتم شروع میشد..سریع حاضر شدم و رفتم بیرون،هنوز خورشید کامل بالا نیومده بود
سوکمین«انتظار نداشتم انقد منظم باشی
ا.ت«بحث سر کار بیشتره...بگذریم...چیکار باید بکنم؟
سوکمین«سایز لباساتو بگو ک خیاط برات بدوزه
ا.ت«36
سوکمین«خب...دنبالم بیا
دنبالش راه افتادم ک وارد یه سالن بزرگ شدیم...واو..چقد گندس اینجااا
سوکمین«بعضی وقتا ب پرنسس بودنت شک میکنم...تو خودت یجا بزرگ تر زندگی میکنیا
ا.ت«هوم.
سوکمین«دوستات الان میان..بشین اینجا دو دیقه
ا.ت«دروغ ک نمیگی؟میا،یونگ سو و هان بیول چرا بیان؟
سوکمین«اوناهم تصمیم گرفتن ومپایر شن...قراره تبدیل به یه تیم شید،کوک هم به زودی میاد
ا.ت«ویییی...گروه؟اولش ذوق نداشتم ولی این خیلی خفنهه
سوکمین«پوفف...یکم صبر کن دختر
یهو کلی صدای جیغ و داد اومد ک همش اسممو صدا میزدن...سوکمین نگران شده بود ..معلومه دخترا رو نمیشناسه
ا.ت«بچهاااااااا...من دارم میاممممم
بدو بدو رفتم سمتشونو یه بغل گروهی کردیم و کلی جیغو داد کردیم
سوکمین«اینا کی قراره تموم شه؟
میا«ببخشید
ا.ت«چرا میخاید ومپایر شید؟
هان بیول«بهتره بگی چرا شدیم...جوابشو از سوکمین میشنوی
با هزار بدبختی دوباره برگشتیم توی اون سالنه و سوکمین حرفاشو شروع کرد
سوکمین«خب...یه کتاب هست،آینده شمارو تا دقیقا امروز گفته،اولا..باید میا،یونگ سو و هان بیول ومپایر میشدن وگرنه کل دنیا نابود میشه
ا.ت«نه بابا؟
سوکمین«میگذارید حرفم را بزنم؟اول...کوک بیا بیرون ببینم..این موش پشت پرده تا قائم شدی:/
با اومدن کوک عجبی گفتم و موش خرگوشی کوچیکی بهش گفتم
سوکمین«داشتم میگفتم..شماها قراره کره رو نجات بدید،پس خوب آموزش ببینید،اینجا نحوه کنترل قدرتتون،دفاع شخصی،تکواندو و نحوه یه مامور مخفی بودن خوب رو یاد میگیرید
ا.ت«وایسا وایسا...چرا مامور مخفی؟
سوکمین«قراره این کارارو بکنید،با تغییر هویت وارد شرکت و باند لیا میشید و به اطلاعاتش نفوذ میکنید...قطعا کار راحتی نخواهد بود،پس شما با اطلاع پلیس یت باند مافیایی تشکیل میدید،یه باند مافیایی خیلی موفق و خفن که کسی نمیشناستشون جدیدا منحل شده،قراره راهشو ادامه بدید
ا.ت«این جرمه ها
سوکمین«پلیسا با این موضوع موافقت کردن..پس از اون لحاظ مشکلی نداریم...آها و یه چیزی...شما امروز بخاطر منفجر شدن اینجا مردید..پس کسی قرار نیست بشناستتون
ا.ت«چی؟
سوکمین«پرنس کوک،پرنسس ا.ت،لی سوکمین و دوست هاشون امروز به قتل رسیدن،هیشکی نمیدونه شما زنده اید،چند روز دیگه هم مراسم ختمتونه..در ضمن حق دیدن خانوادتونو ندارید..جز ا.ت ک میتونه لیو رو ببینه
میا«یا..آقای لی...خواهر ایشون فوت شده
ا.ت«میتونم برم باغ لیو و ببینمش
یونگ سو«پشمانم
۷.۳k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.