سه پارت دیگه هم گذاشتم بازم ببخشید خیلی دیر شد شرط هم فقط
سه پارت دیگه هم گذاشتم بازم ببخشید خیلی دیر شد شرط هم فقط دو فالو دو کامنت و ۴ لایک همین امیدوارم خوشتون بیاد
پارت 5 مافیایی مخفی🖤🌕
جونگکوک:من رئیس یه باند مافیایی خیلی بزرگم (خیلی جدی)
ا/ت:(زد زیر خنده)هههههه واقعا که کوک ههههه وای دلم درد گرفت تو رئیس مافیا هههه یه چه بگو باورم بشه
جونگکوک:(هنوز حالت چهرش جدی بود و ات خیلی روی مخش بود با خنده هاش وقتی ات هم چهره کوک رو دید به خوش اومد )
ا/ت:جدی میگی؟
کوک:من به آدمی میمونم که باهات شوخی کنه
ا/ت:یعنی واقعا تو رئیس یه باند مافیایی هستی
کوک:د بسه دیگه میگم آره چرا نمیفهمی دارم فارسی حرف میزنم(داد)
ا/ت:باشه باشه ولی چرا اینو از اول نگفتی باسه همین تو مدرسه همه ازت میترسن و الان منم واقعا ترسیدم من دختری با زندگی معمولی با رئیس یه باند مافیایی چه کار دارم
کوک:بچه های مدرسه هیچی نمیفهمن و تو هم نمیگیشون
ا/ت:باشه من یه عالمه سوال دارم اگه تو ریس یه همچین باندی هستی چرا باید بیای تو مدرسه درس بخونی
کوک؛من اونجا نیومدم تا درس بخونم اومدم تو رو پیدا کنم چند وقتی میشد که تعقیبت میکردم وقتی فهمیدم میخوای مدرسه تو عوض کنی منم رفتم تو اون مدرسه که بعدش تو اومدی
ا/ت:چرا دنبال من بودی
کوک:بیا بازش کن(همون پرونده رو داد دستش)
ا/ت ویو"
با اتفاقای امشب شوکه بودم وقتی کوک رو دیدم اینقدر جدی هست و اون پاکت رو داد دستم و بازش کردم توش یه عکس بود من و یه دختری دیگه که کنارم بود انگار عکس نو جونی مون بود حدود 15 سالمون البته الان 19 سالمه صبر کن بیبینم این دختر این ....
کوک:درسته خواهرته
ا/ت:تو اینو از کجا پیدا کردی خواهرم رو از کجا میشناسی چه در موردش میدونی
کوک:آروم باش تا بهت بگم(سرد)هنوز این سوال تو ذهنت هست میدونم ، که وقتی مادرت مرد خواهرت که خیلی همو دوست داشتین یهو غیبش زد باباتم تو رو داد به عمه ضالمت ولی سوال اینجاست که خواهرت کجاست
ا/ت(چشای اشکی)کجاست؟
کوک:اونو نمیدونم ولی میدونم اون موقع پدرت اونو فروخت
ا/ت ویو:
اون گذشته منو بهتر از خودم می فهمید حالا هم ذهنم درگیر بود باید میرفتم یه گوشه فکر میکردم
ا/ت:جونگ کوک من الان باید برم حالم خوب نیست بعدا حرف میزنیم
جونگکوک؛تو هیچ جا نمیری اینجا یه اتاق هست برو اونجا
ا/ت:چرا نمیزاری برم تورو خدا
جونگکوک:حتما یه چیزی میدونم احمق گفتم برو تو
ا/ت:باشه
بعد از اون شب، همهچی فرق کرد.
دیگه فقط همکلاسی نبودیم. یه رازی بینمون بود که کسی جز ما نمیدونست.
من، یه دختر معمولی، حالا تو دنیایی گیر افتاده بودم که پر از خطر، مرموزی و… هیجان بود و راز های که خودمم ازشون بی خبر بودم چرا جونگ کوک از گذشتم خبر داره چرا میخواد بهم کمک کنه تا خواهرم رو پیدا کنم
پارت 5 مافیایی مخفی🖤🌕
جونگکوک:من رئیس یه باند مافیایی خیلی بزرگم (خیلی جدی)
ا/ت:(زد زیر خنده)هههههه واقعا که کوک ههههه وای دلم درد گرفت تو رئیس مافیا هههه یه چه بگو باورم بشه
جونگکوک:(هنوز حالت چهرش جدی بود و ات خیلی روی مخش بود با خنده هاش وقتی ات هم چهره کوک رو دید به خوش اومد )
ا/ت:جدی میگی؟
کوک:من به آدمی میمونم که باهات شوخی کنه
ا/ت:یعنی واقعا تو رئیس یه باند مافیایی هستی
کوک:د بسه دیگه میگم آره چرا نمیفهمی دارم فارسی حرف میزنم(داد)
ا/ت:باشه باشه ولی چرا اینو از اول نگفتی باسه همین تو مدرسه همه ازت میترسن و الان منم واقعا ترسیدم من دختری با زندگی معمولی با رئیس یه باند مافیایی چه کار دارم
کوک:بچه های مدرسه هیچی نمیفهمن و تو هم نمیگیشون
ا/ت:باشه من یه عالمه سوال دارم اگه تو ریس یه همچین باندی هستی چرا باید بیای تو مدرسه درس بخونی
کوک؛من اونجا نیومدم تا درس بخونم اومدم تو رو پیدا کنم چند وقتی میشد که تعقیبت میکردم وقتی فهمیدم میخوای مدرسه تو عوض کنی منم رفتم تو اون مدرسه که بعدش تو اومدی
ا/ت:چرا دنبال من بودی
کوک:بیا بازش کن(همون پرونده رو داد دستش)
ا/ت ویو"
با اتفاقای امشب شوکه بودم وقتی کوک رو دیدم اینقدر جدی هست و اون پاکت رو داد دستم و بازش کردم توش یه عکس بود من و یه دختری دیگه که کنارم بود انگار عکس نو جونی مون بود حدود 15 سالمون البته الان 19 سالمه صبر کن بیبینم این دختر این ....
کوک:درسته خواهرته
ا/ت:تو اینو از کجا پیدا کردی خواهرم رو از کجا میشناسی چه در موردش میدونی
کوک:آروم باش تا بهت بگم(سرد)هنوز این سوال تو ذهنت هست میدونم ، که وقتی مادرت مرد خواهرت که خیلی همو دوست داشتین یهو غیبش زد باباتم تو رو داد به عمه ضالمت ولی سوال اینجاست که خواهرت کجاست
ا/ت(چشای اشکی)کجاست؟
کوک:اونو نمیدونم ولی میدونم اون موقع پدرت اونو فروخت
ا/ت ویو:
اون گذشته منو بهتر از خودم می فهمید حالا هم ذهنم درگیر بود باید میرفتم یه گوشه فکر میکردم
ا/ت:جونگ کوک من الان باید برم حالم خوب نیست بعدا حرف میزنیم
جونگکوک؛تو هیچ جا نمیری اینجا یه اتاق هست برو اونجا
ا/ت:چرا نمیزاری برم تورو خدا
جونگکوک:حتما یه چیزی میدونم احمق گفتم برو تو
ا/ت:باشه
بعد از اون شب، همهچی فرق کرد.
دیگه فقط همکلاسی نبودیم. یه رازی بینمون بود که کسی جز ما نمیدونست.
من، یه دختر معمولی، حالا تو دنیایی گیر افتاده بودم که پر از خطر، مرموزی و… هیجان بود و راز های که خودمم ازشون بی خبر بودم چرا جونگ کوک از گذشتم خبر داره چرا میخواد بهم کمک کنه تا خواهرم رو پیدا کنم
- ۱۷.۰k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط