p
p.5
جونگ کوک بدون اینکه چیزی بگه، از کنارش رد شد و مستقیم وارد خونه شد. بوی عطر تلخش با هوای خونه قاطی شد، قلب ا.ت محکمتر از قبل میزد.
"چیکار میکنی؟!" ا.ت در رو بست و با استرس به سمتش برگشت.
جونگ کوک بیتوجه به سوالش، نگاهی به اطراف انداخت. چشمهاش روی ظرف نودل نیمهخورده و پتوی افتاده روی مبل ثابت موند. بعد، آروم برگشت و با همون نگاه خونسرد بهش خیره شد.
"خیلی زود فراموش کردی، نه؟"
ا.ت اخماش رفت تو هم. "چی رو فراموش کردم؟"
جونگ کوک پوزخند زد. "این که کی بودی... و کی بودم برات."
قلب ا.ت فرو ریخت. چیزی توی صداش بود… انگار درد، خشم و دلخوری رو توی یه جمله جمع کرده بود.
"فکر کردی من احمقم؟ که نمیفهمم چرا اینقدر ازم فرار میکنی؟ که چرا وقتی بعد از سالها جلوت ظاهر شدم، حتی نتونستی تو چشام نگاه کنی؟"
ا.ت آب دهنش رو قورت داد. چیکار باید میکرد؟ اعتراف میکرد؟ حقیقت رو میگفت؟ یا باز هم پشت دروغهایی که برای محافظت از خودش ساخته بود، پنهون میشد؟
جونگ کوک قدمی جلو گذاشت. حالا بینشون فقط چند سانتیمتر فاصله بود. نفسش گرم و سنگین روی پوست ا.ت میخورد.
"یه جواب بهم بده، ا.ت."
جونگ کوک بدون اینکه چیزی بگه، از کنارش رد شد و مستقیم وارد خونه شد. بوی عطر تلخش با هوای خونه قاطی شد، قلب ا.ت محکمتر از قبل میزد.
"چیکار میکنی؟!" ا.ت در رو بست و با استرس به سمتش برگشت.
جونگ کوک بیتوجه به سوالش، نگاهی به اطراف انداخت. چشمهاش روی ظرف نودل نیمهخورده و پتوی افتاده روی مبل ثابت موند. بعد، آروم برگشت و با همون نگاه خونسرد بهش خیره شد.
"خیلی زود فراموش کردی، نه؟"
ا.ت اخماش رفت تو هم. "چی رو فراموش کردم؟"
جونگ کوک پوزخند زد. "این که کی بودی... و کی بودم برات."
قلب ا.ت فرو ریخت. چیزی توی صداش بود… انگار درد، خشم و دلخوری رو توی یه جمله جمع کرده بود.
"فکر کردی من احمقم؟ که نمیفهمم چرا اینقدر ازم فرار میکنی؟ که چرا وقتی بعد از سالها جلوت ظاهر شدم، حتی نتونستی تو چشام نگاه کنی؟"
ا.ت آب دهنش رو قورت داد. چیکار باید میکرد؟ اعتراف میکرد؟ حقیقت رو میگفت؟ یا باز هم پشت دروغهایی که برای محافظت از خودش ساخته بود، پنهون میشد؟
جونگ کوک قدمی جلو گذاشت. حالا بینشون فقط چند سانتیمتر فاصله بود. نفسش گرم و سنگین روی پوست ا.ت میخورد.
"یه جواب بهم بده، ا.ت."
- ۱۱.۸k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط