Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت ۳5
#نمیدونم باید صبر کنیم ببینیم جیسونگ کی دست به کار میشه
~اتفاقی برای ا/ت و....
#میدونم خودم سلامتشونو تضمین کردم دیگه....اتفاقی نمیفته
-از کجا انقد مطمئنی؟
#چون همون اولم گفتم یسری آدم کاربلد میفرستم دنبالتون تا حواسش به شماها باشه
+خیلی خب باشه...قبلا دربارش حرف زدیم الان بیاین عملیش کنیم
#خیلی خب بیاین شروع کنیم
+یچیزی....
#بگو!
+باید بدویم؟
#متاسفانه اره...
هوف میکشی و سرتو تکون میدی
-عیب نداره بلندش میکنم
+لازم نکرده...خودم میتونم
-فک کردی میتونی؟تو حتی نمیتونی راه بری چه برسه به دویدن
+تو منی که تو جزیره با زامبیا دووم اوردمو دست کم میگیری؟
-تو خودتم زامبی
~خفه شید...همینجوریشم این مسئله رو مخم رفته شماها دیگه نمک نپاشید
همه ساکت میشن
~ا/ت اگه فک میکنی نمیتونی بگو
+نه عیب نداره...بالاخره آدم یبار سختی بکشه ولی اثر کنه برا کل عمرش بسه
لبخند میزنی و پا میشی میری تو آیینه قدی خودتو نگا میکنی
+فک کنم همینا خوبن
-اره فقط من باید عوضشون کنم
#نه همینا خوبه
-مگه نگفتی لباس خونگی؟
#اره ولی الان که دقت میکنم دوربینای خونه آخرین تصویری که از شما دوتا دیدن این لباسا تنتون بوده
+اره منطقیه
-خیلی خب پس ما الان فقط باید دست تو دست فرار کنیم اره؟
#اوهوم
هیونجو تایید میکنه و توم لباتو روهم فشار میدی و نفس عمیق میکشی تا استرست کمتر بشه
~استرس داری؟
+نه نه خوبم
-وقت نداریم...بیا بریم
+مگه قرار نبود شب بریم؟
#اره ولی الان بهتره چون الان خبرا پخش شده....عا راستی هیونگ...بعد اینکه این دوتا فرار کردن تو پشت سرشون میدوی تا طبیعی به نظر برسه
~من همچین کار ذلت باری نمیکنم
#مجبوری
همونجوری که اونا داشتن باهم بحث میکردن تو دست کوک رو گرفتی و شروع کردی دویدن به سمت در خروجی
#هی وایسا هنوز شروع نشده....اینگوک بدو دنبالشون ظاهرا الان شروعش کردن
اینگوکم چون وقت برا فکر کردن نداشت بدون مکث شروع کرد دویدن دنبالتون ولی اروم تر تا بهتون نرسه
+هی تو...حواستو جمع کن به من
-چرا؟ مگه هنوز دلت درد میکنه؟
+نه...اگه تا دوازده شب طول بکشه خودت میدونی چی میشه
-ای وای....فکر اینجارو نکرده بودم
حین دویدن لعنت میدی به این شانست و تند تر میدوی
+فعلا ولش کن بعدا یه فکری میکنیم فقط بدو
به دویدن ادامه دادی و از عمارت اینگوک زدین بیرون،ازونجایی که باید طبیعی عمل میکردی چون دوربینای امنیتی تو حیاط بودن به پشت سرت نگاه میکنی تا ببینی اینگوک بهتون رسیده یا نه و بعد دوباره به جلوت نگاه میکنی و به دویدن ادامه میدی تا از حیاط عمارتم میزنین بیرون،از اونجا به بعد دیگه اینگوک دنبالتون نمیکنه و شمام میرید تو کوچه پس کوچه ها
نفس زنان به دیوار یه ساختمون تکیه میدی...
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت ۳5
#نمیدونم باید صبر کنیم ببینیم جیسونگ کی دست به کار میشه
~اتفاقی برای ا/ت و....
#میدونم خودم سلامتشونو تضمین کردم دیگه....اتفاقی نمیفته
-از کجا انقد مطمئنی؟
#چون همون اولم گفتم یسری آدم کاربلد میفرستم دنبالتون تا حواسش به شماها باشه
+خیلی خب باشه...قبلا دربارش حرف زدیم الان بیاین عملیش کنیم
#خیلی خب بیاین شروع کنیم
+یچیزی....
#بگو!
+باید بدویم؟
#متاسفانه اره...
هوف میکشی و سرتو تکون میدی
-عیب نداره بلندش میکنم
+لازم نکرده...خودم میتونم
-فک کردی میتونی؟تو حتی نمیتونی راه بری چه برسه به دویدن
+تو منی که تو جزیره با زامبیا دووم اوردمو دست کم میگیری؟
-تو خودتم زامبی
~خفه شید...همینجوریشم این مسئله رو مخم رفته شماها دیگه نمک نپاشید
همه ساکت میشن
~ا/ت اگه فک میکنی نمیتونی بگو
+نه عیب نداره...بالاخره آدم یبار سختی بکشه ولی اثر کنه برا کل عمرش بسه
لبخند میزنی و پا میشی میری تو آیینه قدی خودتو نگا میکنی
+فک کنم همینا خوبن
-اره فقط من باید عوضشون کنم
#نه همینا خوبه
-مگه نگفتی لباس خونگی؟
#اره ولی الان که دقت میکنم دوربینای خونه آخرین تصویری که از شما دوتا دیدن این لباسا تنتون بوده
+اره منطقیه
-خیلی خب پس ما الان فقط باید دست تو دست فرار کنیم اره؟
#اوهوم
هیونجو تایید میکنه و توم لباتو روهم فشار میدی و نفس عمیق میکشی تا استرست کمتر بشه
~استرس داری؟
+نه نه خوبم
-وقت نداریم...بیا بریم
+مگه قرار نبود شب بریم؟
#اره ولی الان بهتره چون الان خبرا پخش شده....عا راستی هیونگ...بعد اینکه این دوتا فرار کردن تو پشت سرشون میدوی تا طبیعی به نظر برسه
~من همچین کار ذلت باری نمیکنم
#مجبوری
همونجوری که اونا داشتن باهم بحث میکردن تو دست کوک رو گرفتی و شروع کردی دویدن به سمت در خروجی
#هی وایسا هنوز شروع نشده....اینگوک بدو دنبالشون ظاهرا الان شروعش کردن
اینگوکم چون وقت برا فکر کردن نداشت بدون مکث شروع کرد دویدن دنبالتون ولی اروم تر تا بهتون نرسه
+هی تو...حواستو جمع کن به من
-چرا؟ مگه هنوز دلت درد میکنه؟
+نه...اگه تا دوازده شب طول بکشه خودت میدونی چی میشه
-ای وای....فکر اینجارو نکرده بودم
حین دویدن لعنت میدی به این شانست و تند تر میدوی
+فعلا ولش کن بعدا یه فکری میکنیم فقط بدو
به دویدن ادامه دادی و از عمارت اینگوک زدین بیرون،ازونجایی که باید طبیعی عمل میکردی چون دوربینای امنیتی تو حیاط بودن به پشت سرت نگاه میکنی تا ببینی اینگوک بهتون رسیده یا نه و بعد دوباره به جلوت نگاه میکنی و به دویدن ادامه میدی تا از حیاط عمارتم میزنین بیرون،از اونجا به بعد دیگه اینگوک دنبالتون نمیکنه و شمام میرید تو کوچه پس کوچه ها
نفس زنان به دیوار یه ساختمون تکیه میدی...
🍃🗿
۶.۹k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.