پارت ۵
#پارت ۵
یه نگاه به ساعتم انداختم که دیدم ساعت ۶
خیلی وقت داشتم تا ساعت ۸
باید خیلی حواسم به ساعت جمع بود چون باید ساعت۸ خونه بودم
رفتیم سمت یه کافه
دو تا قهوه سفارش دادیم منتظر مونیدم تا آماده بشه که یدفعه سهیلگفت:
میخواستم یه چیزی بگم
گفتم:بفرمایید
راستش من از شما خوشم اومده خیلی وقته ولی نمیدونستم چجوری بهتون بگم
با این حرفش شوکه شدم الان بهترین موقعه بود
گفتم
راستش... امم... نمیدونم چجوری بگم.. منم همین طور
که دیدم یدفعه بلند شد اومد کنارم نشست
حدودا ۲ ساعت حرف زدنمون طول کشید
ساعت که دیدم هشت نیم بود
سریع به سهیل گفتم پاشو که بدبخت شدم من باید الان خونه باشم
وقتی رسیدم خونه
..............
یه نگاه به ساعتم انداختم که دیدم ساعت ۶
خیلی وقت داشتم تا ساعت ۸
باید خیلی حواسم به ساعت جمع بود چون باید ساعت۸ خونه بودم
رفتیم سمت یه کافه
دو تا قهوه سفارش دادیم منتظر مونیدم تا آماده بشه که یدفعه سهیلگفت:
میخواستم یه چیزی بگم
گفتم:بفرمایید
راستش من از شما خوشم اومده خیلی وقته ولی نمیدونستم چجوری بهتون بگم
با این حرفش شوکه شدم الان بهترین موقعه بود
گفتم
راستش... امم... نمیدونم چجوری بگم.. منم همین طور
که دیدم یدفعه بلند شد اومد کنارم نشست
حدودا ۲ ساعت حرف زدنمون طول کشید
ساعت که دیدم هشت نیم بود
سریع به سهیل گفتم پاشو که بدبخت شدم من باید الان خونه باشم
وقتی رسیدم خونه
..............
۲.۴k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.