روی کاشی های سرد عمارت افتاده بود از صبح داشت تمرین میکرد
روی کاشی های سرد عمارت افتاده بود از صبح داشت تمرین میکرد تمریناتی که حتی خودش هم نمی دانست برای چیست
آقای لئو. تولستوی. یکی از خدمتکار های محبوب پدرش که هیچ احساسی در چهر اش نمایان نبود بالای سرش ایستاده بود
+بانو. آقا به من گفته اند شما را به اتاقشان ببرم
بلند شد ونشست . دنبال چیزی میگشت دفترش نبود . اگر کنارش نبود پس کجا بود ؟او همیشه کتاب را به سینه اش میچسباند تا گمش نکند
+بانو دنبال چیزی هستید ؟
سرش را به علامت""بله ""بالا و پائین اورد
+ به دنبال دفترتان هستید ؟
دوباره سرس را تکان داد
+اوه روی میز است بانو
به سمت دفتر خیز برداشت و چیزی در ان نوشت
""به پدرم بگویید تا نیم ساعت دیگر انجا هستم متاسفانه باید لباس هایم را عوض کنم ""
+چشم به ارباب میگویم
به سمت اتاقش رفت قبل از اینکه در را باز کند چیزی توجه او را جلب کرد بدون اینکه مطمعن شود چیست به سمت ان رفت ولی نمی دانست دارد اشتباه میکند دارد خود را در تله می اندازد نمی دانست ان تله چقدر درد دارد
اما این در اندرانی ذهنش شکل گرفت موقعی که بیهوش شد
آقای لئو. تولستوی. یکی از خدمتکار های محبوب پدرش که هیچ احساسی در چهر اش نمایان نبود بالای سرش ایستاده بود
+بانو. آقا به من گفته اند شما را به اتاقشان ببرم
بلند شد ونشست . دنبال چیزی میگشت دفترش نبود . اگر کنارش نبود پس کجا بود ؟او همیشه کتاب را به سینه اش میچسباند تا گمش نکند
+بانو دنبال چیزی هستید ؟
سرش را به علامت""بله ""بالا و پائین اورد
+ به دنبال دفترتان هستید ؟
دوباره سرس را تکان داد
+اوه روی میز است بانو
به سمت دفتر خیز برداشت و چیزی در ان نوشت
""به پدرم بگویید تا نیم ساعت دیگر انجا هستم متاسفانه باید لباس هایم را عوض کنم ""
+چشم به ارباب میگویم
به سمت اتاقش رفت قبل از اینکه در را باز کند چیزی توجه او را جلب کرد بدون اینکه مطمعن شود چیست به سمت ان رفت ولی نمی دانست دارد اشتباه میکند دارد خود را در تله می اندازد نمی دانست ان تله چقدر درد دارد
اما این در اندرانی ذهنش شکل گرفت موقعی که بیهوش شد
۶۷۵
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.