عاشق مغرور

عاشق مغرور
#پارت۹

دیانا

ازشنیدن حرفش هینی کشیدم و از خجالت سرمو تو سینش مخفی کردم که صدای قهقه ی مردونش بلند شد

رفت وحموم ومم و گذاشت زمین اما دستش و دور شکمم محکم ویچید که یوقت در نرم


شیر وان و باز کرد و بعد از پرشدنش نشست داخلش

روبه من گفت
-بیاجلو

با اکراه نگاش کردم که جدی گفت
-بیا
به اجبار جلو رفتم که دستمو کشید و منو تو بغلش تو وان نشوند

قلبم شروع کرد به تند زدن و نفسم رفت


........

بعد از کای شیطونیی که کرد حموم تموم
قرار بود برای مهمونی بعد عروسی همه توی عمارت باشن که همشچن اومده بودن صداشون تا اتاقم میومد

خواسنیم بریم پایین که ارسلان گفت...
دیدگاه ها (۲۸)

رمانش از جذابم جذاب تره😍https://wisgoon.com/ardiya_mylouehtt...

عاشق مغرور#پارت۱۰-اینطور میخوای بری پیش مهمونا؟یه نگاه به پی...

عاشق مغرور#پارت۸بازوشو گرفتم و کشیدم که افتاد تو بغلمتو صورت...

عاشق مغرور#پارت۷همون روز پیش اقا بزرگ رفتم و گفتم اگه تجارت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط