عاشق مغرور
عاشق مغرور
#پارت۷
همون روز پیش اقا بزرگ رفتم و گفتم اگه تجارت زمین های شمال و می خواد باید دیانا رو به عقدم دربیاره
با فکر به اینکه الان زنمه لبخندی روی لبام اومد که یه چیزی تو بغلم تکون خورد
دیانا چشماش باز کرد گیج بهم نگاه کرد برای اینکه پر رو نشه یه تخم نشوندم لای ابرو هام
دیانا با خجالت بهم نگاه کرد خواست پاشه که دست انداختم دور شکم لخ..تش و گفتم
-کجا؟
-حمو...مم
از ترسی که مقابلم داشت اخمم پر رنگ تر شد
-کمک می خوای
گونه هاش رنگ تماریی گرفت که دلم میخواست گازشون بزنم
اما همچنان اخمم و حفظ کردم
زیر لب گفت
-نه
خواست ملافه رو دور خودش بپیچه که عصبانی شدمو...
اینم به جبران دیروز
#پارت۷
همون روز پیش اقا بزرگ رفتم و گفتم اگه تجارت زمین های شمال و می خواد باید دیانا رو به عقدم دربیاره
با فکر به اینکه الان زنمه لبخندی روی لبام اومد که یه چیزی تو بغلم تکون خورد
دیانا چشماش باز کرد گیج بهم نگاه کرد برای اینکه پر رو نشه یه تخم نشوندم لای ابرو هام
دیانا با خجالت بهم نگاه کرد خواست پاشه که دست انداختم دور شکم لخ..تش و گفتم
-کجا؟
-حمو...مم
از ترسی که مقابلم داشت اخمم پر رنگ تر شد
-کمک می خوای
گونه هاش رنگ تماریی گرفت که دلم میخواست گازشون بزنم
اما همچنان اخمم و حفظ کردم
زیر لب گفت
-نه
خواست ملافه رو دور خودش بپیچه که عصبانی شدمو...
اینم به جبران دیروز
۸.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.