پارت 44
#پارت_44
آقای مافیا ♟🎲
مثل ابر بهار داشتم گریه میکردم
اصلا حالم خوب نبود با التماس به سامیار گفتم:
+ تو... تو رو خدا... من.. هن.. هنوز آمادگی این کارا رو ندارم
_ ولی من الان اصلا حالم خوب نیست
و بهو به گ....::: رد.!!! نم حمله کردن و من فقط
نAله میکردم
یهو به سمت زیپ 👗 باز کرد
و من از ترس رنگم پریده بود همون لحظه
خواست به سمت 30نم بره که بیهوش شدم
# سامیار
خسته شده بودم از اون پارتی
کفرم در اومده بود
با هر بار دیدن یه دختر ت:::: حر::: یک
میشدم که یهو چشمم به آفاق خورد که داشت
دست به پسر رو میگرفت..... بهترین موقعیت بود
تا بتونم ل؛؛««م"""سش کنم
به سمتش هجوم اوردم و بردم داخل یه اتاق
کم کم داشتم وارد بهترین بخشش میشدم که از ترس بیهوش
همون لحظه با دیدن قیافه رنگ پریدش زنگ
بادیگاردام زدم بیان ببرنش عمارت و به دکتر شخصیمم خبر دادم که بیاد
#آفاق
از خواب بیدار شدم
سرم داشت گیج میرفت.... با دیدن اتاق نا آشنایی
خواستم جیغ بزنم که یهو با قیافه خواب الود
سامیار مواجه شدم
مثل ندید پدیدا داشتم نگاهش میکردم که بیدار شد و خواب الود گفت:
+ صبح بخیر.... حالت بهتره
چی..... اون داشت حال منو میپرسید مگه چم شده بود
یک لحظه سرم شروع کرد به تیر کشیدن و اتفاقای دیشب مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد
#رمان
#عاشقانه
#اسمات
#مافیایی
#حمایت
آقای مافیا ♟🎲
مثل ابر بهار داشتم گریه میکردم
اصلا حالم خوب نبود با التماس به سامیار گفتم:
+ تو... تو رو خدا... من.. هن.. هنوز آمادگی این کارا رو ندارم
_ ولی من الان اصلا حالم خوب نیست
و بهو به گ....::: رد.!!! نم حمله کردن و من فقط
نAله میکردم
یهو به سمت زیپ 👗 باز کرد
و من از ترس رنگم پریده بود همون لحظه
خواست به سمت 30نم بره که بیهوش شدم
# سامیار
خسته شده بودم از اون پارتی
کفرم در اومده بود
با هر بار دیدن یه دختر ت:::: حر::: یک
میشدم که یهو چشمم به آفاق خورد که داشت
دست به پسر رو میگرفت..... بهترین موقعیت بود
تا بتونم ل؛؛««م"""سش کنم
به سمتش هجوم اوردم و بردم داخل یه اتاق
کم کم داشتم وارد بهترین بخشش میشدم که از ترس بیهوش
همون لحظه با دیدن قیافه رنگ پریدش زنگ
بادیگاردام زدم بیان ببرنش عمارت و به دکتر شخصیمم خبر دادم که بیاد
#آفاق
از خواب بیدار شدم
سرم داشت گیج میرفت.... با دیدن اتاق نا آشنایی
خواستم جیغ بزنم که یهو با قیافه خواب الود
سامیار مواجه شدم
مثل ندید پدیدا داشتم نگاهش میکردم که بیدار شد و خواب الود گفت:
+ صبح بخیر.... حالت بهتره
چی..... اون داشت حال منو میپرسید مگه چم شده بود
یک لحظه سرم شروع کرد به تیر کشیدن و اتفاقای دیشب مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد
#رمان
#عاشقانه
#اسمات
#مافیایی
#حمایت
۲.۳k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.