پارت

#پارت_43
آقای مافیا ♟🎲

یه نفر دستمو کشید
انقدر اوضاعم خیت بود که هیچی نمیفهمیدم
فقط متوجه میشدم که دستم داره کشیده میشه

همون لحظه به لیوان اب رو صورتم ریخته شد
و به خودم اومدم

با تعجب داشتم به اطرافم نگاه میکردم
کم کم متوجه شدم تو اتاقم و اصلا دلیل بودنم
تو این اتاق رو نمیدونستم

یه اتاق با یه تخت بزرگ که من روش افتاده بودم.
یه قسمتش هم حموم دستشویی بود.

داشتم با تعجب اتاق و رصد میکردم که با صدای عصبانی سامیار به جلوم خیره شدم

+ آفرین آفاق... آفرین... دیگه چی هاااان ......
دیگه میخواستی بپری تو ب...غ...ل پ...سره

خیلی عصبانی بود در حدی که رگای گردنش باد کرده بود و چشماش قرمز شده بود

تا خواستم چیزی بگم با سرعت خودشو رـــــــــوــــــ....... م انداخت و با عصبانیت غرید

+ میدونی عصبانیت من چه عواقبی داره.... هااااان....د‌‌ِ حرف بزن چرا لال شدی

_ وا... وایسا سا.... سامیار به خدا من تو حا.... حال خودم نبودم
حالا که طو...... ر.. ی نشده


+ که طوری نشده هان
اگه جلو تو نگرفته بودم الان کلی اتفاقا افتاد بود

با حرفی که زد یکم گیج شدم ولی بعدش که منظورش و فهمیدم و با چشمای گرد نگاهش کردم

+چیه... دلت میخواست اولی....

وسطه حرفش پریدم وبا گریه داد زدم

_ بسه... بسه تو رو خدا خواهش میکنم..... ولم کن

+ هه.... ولت کنم به همین خیال باش

شروع کرد ب///از کردن د..ک.مه های لباسش

و منم با بغض داشتم نگاهش میکردم و چشمام پر اشک بود
خواستم چیزی بگم که یهو ل...~~~ با-))) م
اسیر ل....._بهاش شد

کل بدنم سست شده بود نمیتونستم کاری کنم
همون لحظه ازم جدا شد گفت

+ اگه همراهی نکنی ب...یب اتفاقای خوبی نمیوفته

از ترس مثل بید داشتم به خودم میلرزیدم
و هیچی نمیفهمیدم....مغزم قفل کرده....بود
#رمان
#مافیایی
#حمایت#کیدراما#کیپاپ
دیدگاه ها (۲)

#پارت_44آقای مافیا ♟🎲مثل ابر بهار داشتم گریه میکردم اصلا حال...

#جنی#کیم_جنی #جنلیسا #لیسا#لالیسا_مانوبان #جیسو #کیم_جیسو #ر...

#پارت_42آقای مافیا ♟🎲+ خب میشه.... بگی... چرا.. زود.. تر. به...

#پارت_41آقای مافیا ♟🎲هیچی نگفت و دستش رو داخل جیبیش کرد و سی...

p¹//فلش بک چندسال قبل//" ات + یونگی _ "+ مامانننننن م: هوم+...

(۱۳)

پسر کوچولوی من پارت ۲ ته : وقط توضیح ندارم...بهت نیاز دارم ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط