^[ ماریبل ]^
^[ ماریبل ]^
پارت : 1
■MARIBELLE■
دختر به مرد چند قدم نزدیک شد همان طور که ایستاده بود دستی توی موهای خوش حالتش کشید ...
" ما به قول مون عمل کردیم نوبت شماست ..
محموله ها رو بیارید "
مرد میان سال نیشخندی زد واقعا مرد و زن باند وایت وولف مثل الهه ها زیبا بودن حتا با نگاه کردن به چهر های سرد و بی روح آن ها هم میتوانست بفهمد چقدر می توانند بی رحم باشند هیلدا بار دیگر به حرف آمد ..
" محموله ها کجان ؟! "
مرد میان سال قدمی جلو آمد ولی هنوز قدم دوم رو نرفته بود که تی مین اسلحه رو سمتش گرفت و با داد گفت ..
" مرتیکه از جونت سیر شدی ؟! فقط لازم یک قدم دیگه بیای جلو تا جهنم واقعی رو روی زمین بهت نشون بدیم "
با این کار تی مین افراد مرد اسلحه هایشان را به سمت آن ها گرفتن و البته که وایت وولف هم همین جوری آروم نگرفته بودن مرد های وایت وولف اسلحه هایشان را بیرون کشیدن و به سمت آن ها گرفتن ...
یونجون که تا اینجا چیزی نگفته بود با نیشخند گفت ..
" چند وقت میشه درست حسابی بهم خوش نگذاشته فکر کنم امروز برای خون بازی روز خوبی باشه !"
مرد دستش را بالا آورد تا افرادش اسلحه های خود را پایین بیاورند ..
افراد مرد با نشانه او اسلحه های خود را پایین آوردن ولی باند وایت وولف اسلحه خود را پایین نیاوردن ...
دابریا با خشم غرید ...
" هوی محموله ها رو بیارید ما وقتی برای تلف کردن نداریم "
مرد میانسال نگاهش را به چشمای وحشی دابریا داد ...
آن ها یکی از دیگری خشن و البته زیبا بودن همه آن ها قد بلند و خوش هیکل بودن اگر گرگ های فلوریا آنقدر زیبا هستند یعنی خود فلوریا چی می تواند باشد؟!
احتمالا زیبا تر از یک الهه است ...
مرد گفت ...
" نظر تون چیه اول کمی نوشیدنی بخوریم خانوما؟! چرا آنقدر بد خلقی میکنید؟!"
اما قبل از اینکه جوابی از دختر های وایت وولف بشنود این سونگمین بود که با یک شلیک دقیقاً وسط پیشانی مرد کارش را تمام کند ...
مرد بر روی زمین افتاد همه به سمت صاحب اسلحه برگشتن یونجون نیشخندی زد بنظرش بهترین کار همین بود تا این خوک پیر رو به درک بفرستن ...
یونجی مثل همیشه بی تفاوت به سمت جلو حرکت کرد وچاقو کوچکی که در دست داشت را به سمت مرد هیکلی پرتاب کرد که دقیقا توی گلوش فرود آمد و افتاد روی زمین ....
همه شروع به تیر اندازی کرده بودن ...
ولی آیا باند وایت وولف فقط با همین چند نفر قرار بود صدمه ببینه؟! معلومه که نه قرار نبود کسی زمین خوردنشون رو ببینه ...
همه پی در پی شلیک میکردم آنقدر ماهر کارشون رو انجام داده بودن که حتا یک نفر هم از دستشون زنده نموند ...
دیگه صدای شلیک شنیده نمیشود چون کسی زنده نبود تا مزاحم کار آن گرگ های وحشی شوند ...
وایولت به سمت سونگمین رفت و از یقه لباسش گرفت ...
ادامه دارد ...
پارت : 1
■MARIBELLE■
دختر به مرد چند قدم نزدیک شد همان طور که ایستاده بود دستی توی موهای خوش حالتش کشید ...
" ما به قول مون عمل کردیم نوبت شماست ..
محموله ها رو بیارید "
مرد میان سال نیشخندی زد واقعا مرد و زن باند وایت وولف مثل الهه ها زیبا بودن حتا با نگاه کردن به چهر های سرد و بی روح آن ها هم میتوانست بفهمد چقدر می توانند بی رحم باشند هیلدا بار دیگر به حرف آمد ..
" محموله ها کجان ؟! "
مرد میان سال قدمی جلو آمد ولی هنوز قدم دوم رو نرفته بود که تی مین اسلحه رو سمتش گرفت و با داد گفت ..
" مرتیکه از جونت سیر شدی ؟! فقط لازم یک قدم دیگه بیای جلو تا جهنم واقعی رو روی زمین بهت نشون بدیم "
با این کار تی مین افراد مرد اسلحه هایشان را به سمت آن ها گرفتن و البته که وایت وولف هم همین جوری آروم نگرفته بودن مرد های وایت وولف اسلحه هایشان را بیرون کشیدن و به سمت آن ها گرفتن ...
یونجون که تا اینجا چیزی نگفته بود با نیشخند گفت ..
" چند وقت میشه درست حسابی بهم خوش نگذاشته فکر کنم امروز برای خون بازی روز خوبی باشه !"
مرد دستش را بالا آورد تا افرادش اسلحه های خود را پایین بیاورند ..
افراد مرد با نشانه او اسلحه های خود را پایین آوردن ولی باند وایت وولف اسلحه خود را پایین نیاوردن ...
دابریا با خشم غرید ...
" هوی محموله ها رو بیارید ما وقتی برای تلف کردن نداریم "
مرد میانسال نگاهش را به چشمای وحشی دابریا داد ...
آن ها یکی از دیگری خشن و البته زیبا بودن همه آن ها قد بلند و خوش هیکل بودن اگر گرگ های فلوریا آنقدر زیبا هستند یعنی خود فلوریا چی می تواند باشد؟!
احتمالا زیبا تر از یک الهه است ...
مرد گفت ...
" نظر تون چیه اول کمی نوشیدنی بخوریم خانوما؟! چرا آنقدر بد خلقی میکنید؟!"
اما قبل از اینکه جوابی از دختر های وایت وولف بشنود این سونگمین بود که با یک شلیک دقیقاً وسط پیشانی مرد کارش را تمام کند ...
مرد بر روی زمین افتاد همه به سمت صاحب اسلحه برگشتن یونجون نیشخندی زد بنظرش بهترین کار همین بود تا این خوک پیر رو به درک بفرستن ...
یونجی مثل همیشه بی تفاوت به سمت جلو حرکت کرد وچاقو کوچکی که در دست داشت را به سمت مرد هیکلی پرتاب کرد که دقیقا توی گلوش فرود آمد و افتاد روی زمین ....
همه شروع به تیر اندازی کرده بودن ...
ولی آیا باند وایت وولف فقط با همین چند نفر قرار بود صدمه ببینه؟! معلومه که نه قرار نبود کسی زمین خوردنشون رو ببینه ...
همه پی در پی شلیک میکردم آنقدر ماهر کارشون رو انجام داده بودن که حتا یک نفر هم از دستشون زنده نموند ...
دیگه صدای شلیک شنیده نمیشود چون کسی زنده نبود تا مزاحم کار آن گرگ های وحشی شوند ...
وایولت به سمت سونگمین رفت و از یقه لباسش گرفت ...
ادامه دارد ...
۱.۲k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.