💛 تک پارتی جین 💛 ..... اعتماد ........
💛 تک پارتی جین 💛 ..... اعتماد ........
راویی ویو
قطرات خون پی در پی روی زمین میچکیدند و زمین سفید سرامیکی خانه را به رنگ سرخ در میآوردند دخترک تلاش میکرد با تکیه دادن به دیوار خودش را ایستاده نگه دارد و به سمت در خروجی حرکت کند سختی میتوانست نفس بکشد قدم برداشتن برای او سخت شده بود هر قدم را که بیشتر به جلو برمیداشت احساس درد توی قفسه سینه و شکمش بیشتر میشد حالش خوب نبود در خوابهایش هم نمیدید کسی که اینقدر عاشقانه او را میپرستد و دوستش دارد همان قاتلی باشد که ۴ سال است در پی بازداشت کردن اوست او ناراحت و ناامید بود از خودش و افکارش چون اطرافیانش بارها و بارها به او گوشزد کرده بودند که معشوقهاش فرد خوب و درستکاری نیست اما دخترک گوشش بدهکار نبود عشق آنچنان چشمانش را کور کرده بود که نمیتوانست بدیهای معشوقهاش را ببیند همینطور که به سمت در خروجی قدم برمیداشت میتوانست صدای جیرینگ جیرینگ زنجیرهایی را که روی زمین کشیده می شد را بشنود برای یک لحظه ترس در تمام وجودش رخنه کرد آروم سرش را ناتوان به عقب برگرداند و با دیدن دوست پسرش که با چاقوی خونی در حالی که در دست دیگرش زنجیر بلندی قرار داشت با پوزخندی ترسناک و صورتی خونین به سمت او قدم برمیداشت شوکه روی زمین افتاد نمیتوانست بلند شود همین الانشم خون زیادی از دست داده بود سعی میکرد بلند شود اما بیفایده بود تلاشهای او برای فرار کردن فقط انرژی را بیشتر از او میگرفت پسرک کنار سرش زانو زد و با پوزخند چاقوی خونی را روی صورت او به حالت نوازش باری کشید و سرش را خم کرد و کنار گوشش گفت این بزرگترین اشتباه تو بود که به من اعتماد کردی خانم پلیس و این دقیقاً چیزی بود که باعث مرگت شد اگر اونقدر احمق نبودی که به من اعتماد کنی شاید بیشتر زندگی میکردی و این پایان تلخ زندگیت نبود.....خداحافظ پریزاد.
پایان🖤
( نظرات فراموش نشه گایز😘❤ )
راویی ویو
قطرات خون پی در پی روی زمین میچکیدند و زمین سفید سرامیکی خانه را به رنگ سرخ در میآوردند دخترک تلاش میکرد با تکیه دادن به دیوار خودش را ایستاده نگه دارد و به سمت در خروجی حرکت کند سختی میتوانست نفس بکشد قدم برداشتن برای او سخت شده بود هر قدم را که بیشتر به جلو برمیداشت احساس درد توی قفسه سینه و شکمش بیشتر میشد حالش خوب نبود در خوابهایش هم نمیدید کسی که اینقدر عاشقانه او را میپرستد و دوستش دارد همان قاتلی باشد که ۴ سال است در پی بازداشت کردن اوست او ناراحت و ناامید بود از خودش و افکارش چون اطرافیانش بارها و بارها به او گوشزد کرده بودند که معشوقهاش فرد خوب و درستکاری نیست اما دخترک گوشش بدهکار نبود عشق آنچنان چشمانش را کور کرده بود که نمیتوانست بدیهای معشوقهاش را ببیند همینطور که به سمت در خروجی قدم برمیداشت میتوانست صدای جیرینگ جیرینگ زنجیرهایی را که روی زمین کشیده می شد را بشنود برای یک لحظه ترس در تمام وجودش رخنه کرد آروم سرش را ناتوان به عقب برگرداند و با دیدن دوست پسرش که با چاقوی خونی در حالی که در دست دیگرش زنجیر بلندی قرار داشت با پوزخندی ترسناک و صورتی خونین به سمت او قدم برمیداشت شوکه روی زمین افتاد نمیتوانست بلند شود همین الانشم خون زیادی از دست داده بود سعی میکرد بلند شود اما بیفایده بود تلاشهای او برای فرار کردن فقط انرژی را بیشتر از او میگرفت پسرک کنار سرش زانو زد و با پوزخند چاقوی خونی را روی صورت او به حالت نوازش باری کشید و سرش را خم کرد و کنار گوشش گفت این بزرگترین اشتباه تو بود که به من اعتماد کردی خانم پلیس و این دقیقاً چیزی بود که باعث مرگت شد اگر اونقدر احمق نبودی که به من اعتماد کنی شاید بیشتر زندگی میکردی و این پایان تلخ زندگیت نبود.....خداحافظ پریزاد.
پایان🖤
( نظرات فراموش نشه گایز😘❤ )
۱۳.۸k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.