عضو هشتم
عضو هشتم
اشتباهات پارت شونزدهم
تهیونگ:ح..حالت خوبه ؟
ات:قرص هام
تهیونگ: قرص؟
جیمین:قرص هات کجاست ؟
ات:ن..نه نمیخواد....خوب شدم
جیمین:بخوری که اشکالی نداره ..بگو کجاست ؟
ات:تو آشپزخونه توی کشوی بغل گاز
جیمین: الان میارم
تهیونگ:چت شد یهو؟
ات: بعضی موقع ها اینطوری میشم ..هر وقت سرم یا قلبم درد میگیره مامانم تا بهم قرص میده خوب میشم
جیمین: ایناست ؟
ات:آ..آره
تهیونگ:قرص چیه ؟
ات:نمی دونم
تهیونگ: نزدی اسمشو تو اینترنت ؟
ات: مامانم اجازه نمیده موبایل داشته باشم
تهیونگ:بدش به من
یه دونه از توش برداشت و خورد و جعبش رو داد به من اسمشو زدم تو اینترنت با خوندن اینکه چه آسیب های به مغز و بدن میزنه سریع رفتم پیش ات
تهیونگ: قرص رو تف کن
ات:براچی؟
تهیونگ: زود باش
ات: خوردمش
تهیونگ:دیگه ازش نمیخوری باشه؟
ات:براچی؟
تهیونگ:فقط بگو چشم(بلند)
ات:چشم( بدبخت ترسید)
تهیونگ: این گوشی منه
ات:خب؟!
تهیونگ:بگیرش یه جا قایمش کن شب باهم حرف میزنیم بلدی باهاش کار کنی؟
ات: آره بابا بلدم
تهیونگ:پس اوکیه .. جیمین بیا بریم
جیمین:بریم
( از اونجایی که هیچ برنامه ای برای پایانش ندارم 🙂 همین طوری ادامه میدم تا ببینم چی میشه )
یک هفته ی بعد
از زبون ات
تو این چند روز هرشب ساعت دوازده تهیونگ بهم زنگ میزد و باهام حرف میزد راستش از وقتی اون قرص هارو نمیخورم و تهیونگ همه ی داستان زندگیمو برام تعریف کرده یه چیز هایی یادم اومده ولی نه همه چی
دوباره مثل عادت این یک هفته ساعت دوازده رفتم تو اتاقمو زنگ زدم به تهیونگ
از زبون تهیونگ
جواب تلفن ات رو دادم
تهیونگ:سلام عروسکم
ات: سلام ..... خب ادامه بده
تهیونگ: خیلی عجله داریا(خنده)
ات:آره دوست دارم زودتر ب....
تهیونگ:چیشد ؟ الو
با صدای داد اون زنیکه ( مامان فیک ات😂) سریع از جام بلند شدم راه افتادم سمت خونه
مامان: میگم گوشی رو از کجا آوردی(داد)
اشتباهات پارت شونزدهم
تهیونگ:ح..حالت خوبه ؟
ات:قرص هام
تهیونگ: قرص؟
جیمین:قرص هات کجاست ؟
ات:ن..نه نمیخواد....خوب شدم
جیمین:بخوری که اشکالی نداره ..بگو کجاست ؟
ات:تو آشپزخونه توی کشوی بغل گاز
جیمین: الان میارم
تهیونگ:چت شد یهو؟
ات: بعضی موقع ها اینطوری میشم ..هر وقت سرم یا قلبم درد میگیره مامانم تا بهم قرص میده خوب میشم
جیمین: ایناست ؟
ات:آ..آره
تهیونگ:قرص چیه ؟
ات:نمی دونم
تهیونگ: نزدی اسمشو تو اینترنت ؟
ات: مامانم اجازه نمیده موبایل داشته باشم
تهیونگ:بدش به من
یه دونه از توش برداشت و خورد و جعبش رو داد به من اسمشو زدم تو اینترنت با خوندن اینکه چه آسیب های به مغز و بدن میزنه سریع رفتم پیش ات
تهیونگ: قرص رو تف کن
ات:براچی؟
تهیونگ: زود باش
ات: خوردمش
تهیونگ:دیگه ازش نمیخوری باشه؟
ات:براچی؟
تهیونگ:فقط بگو چشم(بلند)
ات:چشم( بدبخت ترسید)
تهیونگ: این گوشی منه
ات:خب؟!
تهیونگ:بگیرش یه جا قایمش کن شب باهم حرف میزنیم بلدی باهاش کار کنی؟
ات: آره بابا بلدم
تهیونگ:پس اوکیه .. جیمین بیا بریم
جیمین:بریم
( از اونجایی که هیچ برنامه ای برای پایانش ندارم 🙂 همین طوری ادامه میدم تا ببینم چی میشه )
یک هفته ی بعد
از زبون ات
تو این چند روز هرشب ساعت دوازده تهیونگ بهم زنگ میزد و باهام حرف میزد راستش از وقتی اون قرص هارو نمیخورم و تهیونگ همه ی داستان زندگیمو برام تعریف کرده یه چیز هایی یادم اومده ولی نه همه چی
دوباره مثل عادت این یک هفته ساعت دوازده رفتم تو اتاقمو زنگ زدم به تهیونگ
از زبون تهیونگ
جواب تلفن ات رو دادم
تهیونگ:سلام عروسکم
ات: سلام ..... خب ادامه بده
تهیونگ: خیلی عجله داریا(خنده)
ات:آره دوست دارم زودتر ب....
تهیونگ:چیشد ؟ الو
با صدای داد اون زنیکه ( مامان فیک ات😂) سریع از جام بلند شدم راه افتادم سمت خونه
مامان: میگم گوشی رو از کجا آوردی(داد)
۱۱.۶k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.