وقتی شاطر عباس نان های داغ را توی دستهای مهتاب میگذاشت
وقتی شاطر عباس نان های داغ را توی دستهای مهتاب میگذاشت
دلم میخواست جای شاطر عباس بودم.
وقتی مهتاب نانهای داغ را لای چادر گلدارش میپیچاند
دلم میخواست من،
آن نانهای داغ باشم.
وقتی مهتاب به خانه میرسید
و کوبه ی در را میکوبید،
هوس می کردم کوبه ی در باشم.
وقتی مادرش نانها را از مهتاب میگرفت،
دوست داشتم مادر مهتاب باشم.
بعد مهتاب تکه ی نان برای ماهی های قرمز توی حوض خانه شان میانداخت
و من هزار بار آرزو میکردم
یکی از ماهی های قرمز توی حوض باشم.
❄ ️ مـیـم مــثـــل مـــریـــم ❄ ️
دلم میخواست جای شاطر عباس بودم.
وقتی مهتاب نانهای داغ را لای چادر گلدارش میپیچاند
دلم میخواست من،
آن نانهای داغ باشم.
وقتی مهتاب به خانه میرسید
و کوبه ی در را میکوبید،
هوس می کردم کوبه ی در باشم.
وقتی مادرش نانها را از مهتاب میگرفت،
دوست داشتم مادر مهتاب باشم.
بعد مهتاب تکه ی نان برای ماهی های قرمز توی حوض خانه شان میانداخت
و من هزار بار آرزو میکردم
یکی از ماهی های قرمز توی حوض باشم.
❄ ️ مـیـم مــثـــل مـــریـــم ❄ ️
۲.۱k
۲۴ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.