چند پارتی نامجون🤍✨
چند پارتی نامجون🤍✨
نامجون: رائون ببین شاید تعجب کنی ولی من ازت خوشم میاددد
رائون: جانننننن؟؟؟؟؟
دهنم باز مونده بود واقعا تعجب کرده بودم
نامجون: درسته شاید تعجب کنی ولی دارم راست میگم تو دختره کیوتی هستی خیلی بانمکی و خب میدونم انتظار همچین حرفیو ازم نداشتی ولی این حرفی بود که میخواستم بهت بزنم میتونی یک ماه دیگه جواب بدی..
رائون: استاد منن.. خب چجوری بگم...
واقعا خیلی تعجببب کرده بودممم هیچی نمیتونستم بگم فقط گفتم «یک ماه دیگه میگم»
با سرعت از اتاق بیرون اومدم خیلی تعجب کرده بودم سریع رفتم خونه...
خودمو روتخت پرت کردم پرامممم یعنی استاد نامجون شتتت
زنگ به هانول زدم که بیاد اینجا تاباهاش حرف بزنم تو فکر خودم بودم که زنگه خونه به صدا دراومد..
هانول: مرگگگ زودباش بگو چیشده؟؟؟
رائون: عاا خب ببین
هنهحی داستانو براش تعریف کردم دهنش خیلی باز بود
«خبب الان میگی چیکار کنم؟؟»
هانول: برگامممم
خب ببین انتخاب باخودته تو خودت چه حسی به استاد داری؟؟
رائون: خبب نمیدونم یه حسه غیر قابل توصیف اون خیلی مهربونه ولی حرفم با زنگ تلفنه هانول نصفه موند..
هانول: باشه عشقم الان میام
رائون: جانممم عشقممم خرهه باکی رل زدییی
هانول: عامم سوهو بای
رائون: شت واستا چجوری...
هانول رفت منم داشتم به این موضوع فکر میکردم روزا میگذشتو هرروز راجبه حسام مطمئن تر میشدم هر بار که نامجونو میدیدم حسه خوبی بهش داشتم....
بلاخره روزش رسید یک ارایش کردمو لباسمو پوشیدم قرار بود به یک پارک بریم...
هم رفتم نامجونو دیدم..
نامجون: عاا اومدی خیلی قشنگ شدی
رائون: ممنون
نامجون: خب نظرت چیه؟!
رائون: نامجون ببین توی این یک ماه متوجه شدم منم حسی بهت دارم تو واقعا خیلی خوبی حسم بهت غیر قابله توصیفه میتونیم باهم قرار بزاریم
نامجون: انگار بهم دنیا رو دادن خیلی خوشحال بودممم محکم تو بغلم گرفتمش
یک ماه بعد:
تقریبا همه میدونستن منو نامی داریم قرار میزاریمو بعد کلاس قراره برم خونش
رائون: سلامممم
نامجون: سلاممم بیا بغلم« محکم همو بغل کردیم»
فیلمو پلی کنم؟
«اره»
زندگی خوبی داشتم با نامجون و واقعا خوشحالم که کسیو دارم که نگرانم بشه و حاله بدمو خوب کنه:)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بد شد نه؟!
مرسی که خوندید 🫶🏻
نامجون: رائون ببین شاید تعجب کنی ولی من ازت خوشم میاددد
رائون: جانننننن؟؟؟؟؟
دهنم باز مونده بود واقعا تعجب کرده بودم
نامجون: درسته شاید تعجب کنی ولی دارم راست میگم تو دختره کیوتی هستی خیلی بانمکی و خب میدونم انتظار همچین حرفیو ازم نداشتی ولی این حرفی بود که میخواستم بهت بزنم میتونی یک ماه دیگه جواب بدی..
رائون: استاد منن.. خب چجوری بگم...
واقعا خیلی تعجببب کرده بودممم هیچی نمیتونستم بگم فقط گفتم «یک ماه دیگه میگم»
با سرعت از اتاق بیرون اومدم خیلی تعجب کرده بودم سریع رفتم خونه...
خودمو روتخت پرت کردم پرامممم یعنی استاد نامجون شتتت
زنگ به هانول زدم که بیاد اینجا تاباهاش حرف بزنم تو فکر خودم بودم که زنگه خونه به صدا دراومد..
هانول: مرگگگ زودباش بگو چیشده؟؟؟
رائون: عاا خب ببین
هنهحی داستانو براش تعریف کردم دهنش خیلی باز بود
«خبب الان میگی چیکار کنم؟؟»
هانول: برگامممم
خب ببین انتخاب باخودته تو خودت چه حسی به استاد داری؟؟
رائون: خبب نمیدونم یه حسه غیر قابل توصیف اون خیلی مهربونه ولی حرفم با زنگ تلفنه هانول نصفه موند..
هانول: باشه عشقم الان میام
رائون: جانممم عشقممم خرهه باکی رل زدییی
هانول: عامم سوهو بای
رائون: شت واستا چجوری...
هانول رفت منم داشتم به این موضوع فکر میکردم روزا میگذشتو هرروز راجبه حسام مطمئن تر میشدم هر بار که نامجونو میدیدم حسه خوبی بهش داشتم....
بلاخره روزش رسید یک ارایش کردمو لباسمو پوشیدم قرار بود به یک پارک بریم...
هم رفتم نامجونو دیدم..
نامجون: عاا اومدی خیلی قشنگ شدی
رائون: ممنون
نامجون: خب نظرت چیه؟!
رائون: نامجون ببین توی این یک ماه متوجه شدم منم حسی بهت دارم تو واقعا خیلی خوبی حسم بهت غیر قابله توصیفه میتونیم باهم قرار بزاریم
نامجون: انگار بهم دنیا رو دادن خیلی خوشحال بودممم محکم تو بغلم گرفتمش
یک ماه بعد:
تقریبا همه میدونستن منو نامی داریم قرار میزاریمو بعد کلاس قراره برم خونش
رائون: سلامممم
نامجون: سلاممم بیا بغلم« محکم همو بغل کردیم»
فیلمو پلی کنم؟
«اره»
زندگی خوبی داشتم با نامجون و واقعا خوشحالم که کسیو دارم که نگرانم بشه و حاله بدمو خوب کنه:)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بد شد نه؟!
مرسی که خوندید 🫶🏻
۴۰.۹k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.