دو پارتی کوک 🫰✨...
دو پارتی کوک 🫰✨...
با سرعت از رخت خواب بلند شدمو به سمت سرویس رفتم تختمو مرتب کردم یک صبحانه خوردمو راه افتادم به سمت شرکت دلیله هیجانم فقط یک چیز بود...
اعتراف به ریسم شاید ادمی سرد و مغرور به نظر برسه ولی من واقعا دوستش دارم اون اصلا ادمی نیست که مغرور باشه فقط یکم سخت گیره...
چند ماهی میشه که کاملا به حسم مطمئن شده بودمو امروز همون روز اعتراف بود... بلاخره رسیدم شرکت..
سونگ وان: صبح بخیر
خانم کیم: صبح توعم بخیر برو اتاق ریس کارت داره
به سرعت به سمت اتاق رفتم
سونگ وان: دری زدمو رفتم تو
«منو کار داشتید؟»
کوک: بله میخواستم بگم برای امروز به همه بگو برن حتا خودت ولی قبله رفتنت اتاقمو تزیین کن قراره به دوست دخترم اعتراف کنم
سونگ وان: اینو که گفت انگار دنیا رو سرم خراب شد چرااا چرااا منکه عاشقش بودم حالا بیام برای اعتراف به عشقش...
کوک: برو دیگه
«چشم»
چشمام پر اشک شد خیلی ناراحت شدم امروز یک روز خاص برای من بود ولی بخاطر اونننن مهم نیس من فرصتی نداشتم که بگم عاشقشم و اون الان داره ماله یکی دیگه میشه اصلا مهم نیست من باید به وظیفم عمل کنم
کوک:
امروز همون روز خاص برای من بود بلاخره باید اون همه عشقی که بهش داشتمو میگفتم و امروز بهترین فرصت بود...
سونگ وان:
همرو فرستادم خونه و داشتم کارای مربوط رو انجام میدادم سعی کردم همه جا کاملا بی نقص باشه شاید امروز روزه بدی برای من باشه ولی بهترین روزه کوکه
ساعت تقریبا نزدیک هفت بود همه جا رو درست کرده بودم وقتش بود زنگی به خواهرم بزنم..
سونگ مین: سلاممم
سونگ وان: های «کسل»
سونگ مین: چیزی شده گفتی بهش
سونگ وان: نهه دارم اینجا رو درست میکنم برای عشقش
سونگ مین: چرا چرت و پرت میگی
کله داستانو براش تعریف کردم
سونگ مین: عااا واقعا نمیدونم چی بگم
سونگ وان: هیی مهم نیس برحال تو چرا نفس نفس میزنی؟؟
سونگ مین: ها چی من دارم میرم پارک فعلا
گوشی رو قطع کرد همه جا رو درست کردم رفتم وسایلمو جمع کردم که برم..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حمایت 🥲؟
با سرعت از رخت خواب بلند شدمو به سمت سرویس رفتم تختمو مرتب کردم یک صبحانه خوردمو راه افتادم به سمت شرکت دلیله هیجانم فقط یک چیز بود...
اعتراف به ریسم شاید ادمی سرد و مغرور به نظر برسه ولی من واقعا دوستش دارم اون اصلا ادمی نیست که مغرور باشه فقط یکم سخت گیره...
چند ماهی میشه که کاملا به حسم مطمئن شده بودمو امروز همون روز اعتراف بود... بلاخره رسیدم شرکت..
سونگ وان: صبح بخیر
خانم کیم: صبح توعم بخیر برو اتاق ریس کارت داره
به سرعت به سمت اتاق رفتم
سونگ وان: دری زدمو رفتم تو
«منو کار داشتید؟»
کوک: بله میخواستم بگم برای امروز به همه بگو برن حتا خودت ولی قبله رفتنت اتاقمو تزیین کن قراره به دوست دخترم اعتراف کنم
سونگ وان: اینو که گفت انگار دنیا رو سرم خراب شد چرااا چرااا منکه عاشقش بودم حالا بیام برای اعتراف به عشقش...
کوک: برو دیگه
«چشم»
چشمام پر اشک شد خیلی ناراحت شدم امروز یک روز خاص برای من بود ولی بخاطر اونننن مهم نیس من فرصتی نداشتم که بگم عاشقشم و اون الان داره ماله یکی دیگه میشه اصلا مهم نیست من باید به وظیفم عمل کنم
کوک:
امروز همون روز خاص برای من بود بلاخره باید اون همه عشقی که بهش داشتمو میگفتم و امروز بهترین فرصت بود...
سونگ وان:
همرو فرستادم خونه و داشتم کارای مربوط رو انجام میدادم سعی کردم همه جا کاملا بی نقص باشه شاید امروز روزه بدی برای من باشه ولی بهترین روزه کوکه
ساعت تقریبا نزدیک هفت بود همه جا رو درست کرده بودم وقتش بود زنگی به خواهرم بزنم..
سونگ مین: سلاممم
سونگ وان: های «کسل»
سونگ مین: چیزی شده گفتی بهش
سونگ وان: نهه دارم اینجا رو درست میکنم برای عشقش
سونگ مین: چرا چرت و پرت میگی
کله داستانو براش تعریف کردم
سونگ مین: عااا واقعا نمیدونم چی بگم
سونگ وان: هیی مهم نیس برحال تو چرا نفس نفس میزنی؟؟
سونگ مین: ها چی من دارم میرم پارک فعلا
گوشی رو قطع کرد همه جا رو درست کردم رفتم وسایلمو جمع کردم که برم..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حمایت 🥲؟
۳۳.۰k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.