part☆۶☆
part☆۶☆
تهونگ : فعلا از رفیقت که هی با پسرا داشت میخندید و لباس پوشیدنت معلوم شد هرزه ای
جیسو:عوضی پسرا یکیش پسر عموشه دوتاش دوستای بچه گین با مغز سیات
تهونگ: ههه من وقت ندارم با دوتا هرزه صحبت کنم
♧جیسو داشت میرفت سمت ا.ت که شنید به ا.ت گفت هرزه و رفت انداختش زمین روش نشست و یقشو گرفت می خواست تو صورتش مشک بزنه که با صدای متوفق شد♧
ا.ت:شما پادشاه جونکوک هستید
کوک:شا هم ملکه ا.ت هستید
ا.ت:همین طوره از دیدنت خوش بختم پادشاه*و بهم تعظیم میکنن*
کوک:ملکه میل دارید برقصیم
ا.ت:حتما
جیسو: من خر باش دارم بخاطر کی با این دعوا میکنم
جیسو : ا.ت من بخاطر تو دارم دعوا میکنم بعد تو داری با دشمنمون میرقصی
تهونگ: خدایی کوک صبح برات دارم داری با دشمن من میرقصی
جیسو:ا.ت از فردا خودت غذا درست میکنی
تهونگ:جات راحته
جیسو:چی
*که سریع بلند میشه*
جیسو: من میرم دفعه اخرت باشه به ا.ت من فعش میدی
^جیسو ا.ت تهونگ کوک بزور از هم جداشون میکنه^
جیسو : گمشو بشین رو موتور
ا.ت: ببخشید
جیسو: مادرتو گاییدم چرا موتور روشن نمیشه
هیشش
"بعد جیسو خودش پیاده میشه با خسته گی متورو هول میده و ا.ت رو موتو خوابه"
جیسو: میشه بپرسم چرا دنبالم میکنه و منو نگاه میکنی هاااااا
تهونگ: دوست دارم ببینم میگم وقتی رفیقت بهت توجو نمیکنه چرا براش اینهمه زحمت میکشی
جیسو :چرا نفس میکشی وقتی میدونی قراره بمیری
تهومگ:سوالمو با سوال جواب دادی منطقی نیست
جیسو:به چپم
تهونگ:واقا با ادبی
جیسو:تنکیو حالا گمشو
تهونگ : دلم میخواد همین حالا جرررت بدم کسی خبر نمیشه همه خوابن
پایان
تهونگ : فعلا از رفیقت که هی با پسرا داشت میخندید و لباس پوشیدنت معلوم شد هرزه ای
جیسو:عوضی پسرا یکیش پسر عموشه دوتاش دوستای بچه گین با مغز سیات
تهونگ: ههه من وقت ندارم با دوتا هرزه صحبت کنم
♧جیسو داشت میرفت سمت ا.ت که شنید به ا.ت گفت هرزه و رفت انداختش زمین روش نشست و یقشو گرفت می خواست تو صورتش مشک بزنه که با صدای متوفق شد♧
ا.ت:شما پادشاه جونکوک هستید
کوک:شا هم ملکه ا.ت هستید
ا.ت:همین طوره از دیدنت خوش بختم پادشاه*و بهم تعظیم میکنن*
کوک:ملکه میل دارید برقصیم
ا.ت:حتما
جیسو: من خر باش دارم بخاطر کی با این دعوا میکنم
جیسو : ا.ت من بخاطر تو دارم دعوا میکنم بعد تو داری با دشمنمون میرقصی
تهونگ: خدایی کوک صبح برات دارم داری با دشمن من میرقصی
جیسو:ا.ت از فردا خودت غذا درست میکنی
تهونگ:جات راحته
جیسو:چی
*که سریع بلند میشه*
جیسو: من میرم دفعه اخرت باشه به ا.ت من فعش میدی
^جیسو ا.ت تهونگ کوک بزور از هم جداشون میکنه^
جیسو : گمشو بشین رو موتور
ا.ت: ببخشید
جیسو: مادرتو گاییدم چرا موتور روشن نمیشه
هیشش
"بعد جیسو خودش پیاده میشه با خسته گی متورو هول میده و ا.ت رو موتو خوابه"
جیسو: میشه بپرسم چرا دنبالم میکنه و منو نگاه میکنی هاااااا
تهونگ: دوست دارم ببینم میگم وقتی رفیقت بهت توجو نمیکنه چرا براش اینهمه زحمت میکشی
جیسو :چرا نفس میکشی وقتی میدونی قراره بمیری
تهومگ:سوالمو با سوال جواب دادی منطقی نیست
جیسو:به چپم
تهونگ:واقا با ادبی
جیسو:تنکیو حالا گمشو
تهونگ : دلم میخواد همین حالا جرررت بدم کسی خبر نمیشه همه خوابن
پایان
۱.۶k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.