تلخ و شیرین(پارت 26)تصویر عوض شد اشتباه نگیرید
مهدیس:زود پریدم بغل دیانا چون خیلی وقت بود ندیده بودمش
دیانا:بچه تو منو له کردی
مهدیس:چطوری
دیانا:خوب بودم الان بد شدم
مهدیس:آاا چراا؟
دیانا:منو له کردی!
مهدیس:از ذوق زیاده😊😂
دیانا:میخوای همینجا بشینیم
مهدیس:ااا،نه بفرما تو
دیانا:نه بابا همینجا خوبه😂😐🙂
مهدیس:حالا من یادم رفت بگم
دیانا:سلام خاله
مامان مهدیس:سلام دیانا جون چطوری خوبی مامانت اینا چطورن نیستی؟
دیانا:ببخشید دیگه وقت نمیشد
مامان مهدیس:دیگه درگیر کارای عقد بودین،مبارکع
دیانا:مرسی
مهدیس:ا راستی بیا بگو ببینم چی شد!
مامان مهدیس:باشه حالا بزار بشینه
مهدیس:بیاد تو اتاق من بشینه
مامان مهدیس:باشه برین اونجا
دیانا:چه خبر
مهدیس:خبرا دست توعه
دیانا:آره بابا بزار بت بگم...کل جریان ارسلان و دیانا
........
ارسلان:رئیس یک ساعت و خورده ای بود که اون داخل بود که دیدم دو نفر دارن میان سمتم
نفر اول:آقا این ماشین که دم دره مال شماست
ارسلان:بله برا چی
نفر اول:بیاین ورش دارین
ارسلان:من کلید های ماشین دستم نیستن(رئیس برده بود با خودش)
نفر دوم:میای ورداری یا کتک میخوری!
ارسلان:زبون نف.هم ها دارم میگم کلیدا دستم نیست
نفر دوم:یه مشت خوابودنمش
ارسلان:محکم زدم تو شکمش
بعد از کلی دعوا همه جمع شدن،خون دماغ شده بودم
رئیس کل:ارسلان خوبی!!!!!
ارسلان:آقای قاسمی حالم بده
رئیس کل:باشه بیا بریم
دیانا:بچه تو منو له کردی
مهدیس:چطوری
دیانا:خوب بودم الان بد شدم
مهدیس:آاا چراا؟
دیانا:منو له کردی!
مهدیس:از ذوق زیاده😊😂
دیانا:میخوای همینجا بشینیم
مهدیس:ااا،نه بفرما تو
دیانا:نه بابا همینجا خوبه😂😐🙂
مهدیس:حالا من یادم رفت بگم
دیانا:سلام خاله
مامان مهدیس:سلام دیانا جون چطوری خوبی مامانت اینا چطورن نیستی؟
دیانا:ببخشید دیگه وقت نمیشد
مامان مهدیس:دیگه درگیر کارای عقد بودین،مبارکع
دیانا:مرسی
مهدیس:ا راستی بیا بگو ببینم چی شد!
مامان مهدیس:باشه حالا بزار بشینه
مهدیس:بیاد تو اتاق من بشینه
مامان مهدیس:باشه برین اونجا
دیانا:چه خبر
مهدیس:خبرا دست توعه
دیانا:آره بابا بزار بت بگم...کل جریان ارسلان و دیانا
........
ارسلان:رئیس یک ساعت و خورده ای بود که اون داخل بود که دیدم دو نفر دارن میان سمتم
نفر اول:آقا این ماشین که دم دره مال شماست
ارسلان:بله برا چی
نفر اول:بیاین ورش دارین
ارسلان:من کلید های ماشین دستم نیستن(رئیس برده بود با خودش)
نفر دوم:میای ورداری یا کتک میخوری!
ارسلان:زبون نف.هم ها دارم میگم کلیدا دستم نیست
نفر دوم:یه مشت خوابودنمش
ارسلان:محکم زدم تو شکمش
بعد از کلی دعوا همه جمع شدن،خون دماغ شده بودم
رئیس کل:ارسلان خوبی!!!!!
ارسلان:آقای قاسمی حالم بده
رئیس کل:باشه بیا بریم
۴.۵k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.