رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۱۰۴و۱۰۵و۱۰۶

ارسلان: خوشگل خانم ما ضربانش بالاست هوم؟
دیانا: با خجالت نگاهش کردم
ارسلان: عوم این بالا زدن ها نشونه چیه عوم آ بزار بگم ...
دیانا: اصلا شما بردید جناب رئیس چی میشه
ارسلان: دستمو زیر چونم زدم و گفتم اون موقع باید بشینی سر سفره عقد فسقلی
دیانا: لبم و گزیدم
ارسلان: ازش معلوم بود اما بروز نمی‌داد نمیدونم چرا
دیانا: آقا ارسلان من چون ساعت و دستم کردم نشونه این نیست که رضایت دادم من که گفتم میخوام فکر کنم
ارسلان: آخه دلبر دو هفته زمانه کمیه نمیدونی چقدر بال بال زدم تو این دو هفته مخصوصا وقتی نمیبینمت
دیانا: زشته من هنوز محرم شما نشدم منو با این اسم صدا می‌زنید
ارسلان:چه اشکالی داره دلبر بالاخره که قرار محرم بشیم
دیانا: نمی‌دونست وقتی میگه دلبر هزاران قند تو دلم آب میشد
ارسلان: من از دوریت تلف شدم تو این چند روز نمیدونم چی به سرم آوردی بچه وقتی تو شرکتم هستی دو قدم بیشتر باهات فاصله ندارم اما نمیتونم ببینمت نمیدونی این چه دردیه
دیانا: خجالتی لبخندی زدم که گفت
ارسلان: خوشت نیاد این کارا رو کنی
دیانا: لبخندم گشوده تر شد
ارسلان: پس خانم دلش با ما نرم شده درسته
دیانا: لبخندم و با صدایی که صاف کردم قورت دادم و گفتم اشتباه فکر کردید
ارسلان: میدونم ناز داری و میخوای همش نازت و بخرم چشم میخرم اما آخه ل*م*ص*ب دلم هر روز آب میشه
دیانا: دوباره لب گزیدم و گفتم ناز دارم اگر شما میخوای جوابی بشنوی باید ناز بخری
ارسلان: دختر خوب منو گول نزن اگه تو منو نمیخواستی پس جرا ناز میکنی
دیانا: الکی اخمامو تو هم کشیدم که جدی بشم و گفتم جناب رئیس فکر کنم اقای احمدی کارتتون داره زور خوش
ارسلان: ولش کن تو جواب سوالم ندادی که چرا ناز میکنی
دیانا: الله اکبر از روی صندلی پلند زدم و گفتم من خواستم بیشتر فکر کنم و روی تصمیم مصمم بشم من حسم به شما ...
ارسلان: داشتم با شوق به ادامه حرفش گوش میدادم که با صدای در حرفش قطع شد کسی که همش در میزد و مورد عنایت قرار میدادم

حمایت کنید
فقط ۳ نفر تا ۵۴۹ تاییشدنمون و ۱۰ تا پارت هدیه
دیدگاه ها (۵)

پروفایل جدید گم نکنید قشنگا🥰😍

رمان بغلی من پارت های ۱۰۷و۱۰۸دیانا: از اخمی که کرده بود خندم...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط