𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 87
____
«راوی»
صورت دخترک همرنگ دیوار سفیدی شده بود که نم نم اشک هایش ان را خیس میکرد.....دو پسر با تعجب و نگرانی به صورت خیس شده دختر خیره شده بودن..........دختر اشک هایش را پاک کرد و با صورت نیم جانی صندلی و عقب داد و با سرعت به بیرون میدوید.....ولی دستی به دور کمرش مانع اوشد.....دست هایش را روی دست مانع شده گذاشتو به سمت پایین فشار میداد تقلا میکرد که از این حصار رها بشه.......با صدایی از ترکیب خشم و ناامیدی....فریادکشید.....
ات: ولم کن....فقط ی فرصت برای دیدن مامانم دارم! میخوای ازم بگیریش؟*بغض.گریه*
کوک: اروم باش.....کاری از دستت ساخته نیست......اونا تا الان پیداش کردن..*اروم.ناراحت*
ات: نهه نه.....من باید برم.....اونا میکشنش....ولم کن*داد.گریه*
کوک:ات اروم باش! لطفاً*اروم.یکم عصبی*
ات:ولم کنن*داد*
پسر«جئون» اننظار همچین ریاکشنی......از دخترو داشت....سعی در اروم کردنش داشت....ولی تقلا های ات اونو عصبی میکرد.....کم کم داشت کنترل اعصابشو از دست میداد.....اون از اینکه ینفر برای رهایی ازش تقلا کنه...لذت میبرد....ولی این دختر....هرکسی نیست......فکر اینکع دخترکش دوباره بخواد دیت به کار احمقانه ای بزنه...یا به خودش صدمه بزنه....دیوونش میکرد....
از طرفی پسر«تهیونگ» حاضر شده در این صحنه دیدن همچین کارهایی براش عادی بود.....ولی کم کم از اعصبانیت رفیقش پی برد.....جلو رفت و از کمر ات چرخوندو در اغشو خودش جایش داد.....دستی به صورت نوازش روی سر دختر اورد.....خیلی اروم لب زد...
تهیونگ:هیسس!اروم باش....تو قبلا با این خبر کنار اومدی.... مطمئنم مادرت از اینکه تو دیگه دست به کار خطرناکی نمیزنی اطمینان داشته که اینو برات ضبط کرده.....پس تو میخوای ناامیدش کنی؟
فقط باید فکر کنی که این خبر دوماه پیش واقعیت داشته....
____________________
از پارت بعدی شرطی.....اوکی؟؟
یرچیزی ازین کلیپای POV بزارم؟؟
𝑃𝐴𝑅𝑇: 87
____
«راوی»
صورت دخترک همرنگ دیوار سفیدی شده بود که نم نم اشک هایش ان را خیس میکرد.....دو پسر با تعجب و نگرانی به صورت خیس شده دختر خیره شده بودن..........دختر اشک هایش را پاک کرد و با صورت نیم جانی صندلی و عقب داد و با سرعت به بیرون میدوید.....ولی دستی به دور کمرش مانع اوشد.....دست هایش را روی دست مانع شده گذاشتو به سمت پایین فشار میداد تقلا میکرد که از این حصار رها بشه.......با صدایی از ترکیب خشم و ناامیدی....فریادکشید.....
ات: ولم کن....فقط ی فرصت برای دیدن مامانم دارم! میخوای ازم بگیریش؟*بغض.گریه*
کوک: اروم باش.....کاری از دستت ساخته نیست......اونا تا الان پیداش کردن..*اروم.ناراحت*
ات: نهه نه.....من باید برم.....اونا میکشنش....ولم کن*داد.گریه*
کوک:ات اروم باش! لطفاً*اروم.یکم عصبی*
ات:ولم کنن*داد*
پسر«جئون» اننظار همچین ریاکشنی......از دخترو داشت....سعی در اروم کردنش داشت....ولی تقلا های ات اونو عصبی میکرد.....کم کم داشت کنترل اعصابشو از دست میداد.....اون از اینکه ینفر برای رهایی ازش تقلا کنه...لذت میبرد....ولی این دختر....هرکسی نیست......فکر اینکع دخترکش دوباره بخواد دیت به کار احمقانه ای بزنه...یا به خودش صدمه بزنه....دیوونش میکرد....
از طرفی پسر«تهیونگ» حاضر شده در این صحنه دیدن همچین کارهایی براش عادی بود.....ولی کم کم از اعصبانیت رفیقش پی برد.....جلو رفت و از کمر ات چرخوندو در اغشو خودش جایش داد.....دستی به صورت نوازش روی سر دختر اورد.....خیلی اروم لب زد...
تهیونگ:هیسس!اروم باش....تو قبلا با این خبر کنار اومدی.... مطمئنم مادرت از اینکه تو دیگه دست به کار خطرناکی نمیزنی اطمینان داشته که اینو برات ضبط کرده.....پس تو میخوای ناامیدش کنی؟
فقط باید فکر کنی که این خبر دوماه پیش واقعیت داشته....
____________________
از پارت بعدی شرطی.....اوکی؟؟
یرچیزی ازین کلیپای POV بزارم؟؟
۹.۹k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.