🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت130 #جلد_دوم
خوشحال از حرفی که شنیده بودم از جا پریدم و محکم بغلش کردم دستاش دور تنم حلقه شد و من احساس میکردم این مرد تنها پشت و پناهم تنها کسی که میتونم بهش اعتماد کنم خوشحال بودم دیگه ناراحت و نگران نبودم مطمئن بودم حل میشه دلم روشن بود خدا این بار دیگه دل منو نمی شکست مثل اهورا...
اهورام دیگه دل منو نمی شکست .
از خونه بیرون رفتیم توی خیابونا چرخیدیم مونس و کیمیا روی صندلی عقب نشسته بودن منو اهورا جلو.
مونس با خوشحالی حرف میزد و آهنگی که داشتی توی ماشین پخش میشد و زمزمه میکرد دخترکم عاشق آهنگ خوندن بود و کیمیا به فکر رفته بود و سکوت کرده بود.
جلوی یکی از کافی شاپ های بزرگ ماشینو نگه داشت و گفت
_خوب هرکی چی میخوره بگین براتون بگیرم بیارم...
اما کیمیا سکوتش را شکست و گفت
_چرا نریم داخل نخوریم تو ماشین کیف نمیده ..
گوشه مانتوم رو توی مشتم فشار دادم تا حرفی نزنم و هورا گفت
_ برای من که فرقی نمیکنه باید آیلین نظر بده
نگاهی به من انداخت دخترم منتظر بود تا جواب مثبت من رو بشنوه پس خوشحالش کردم و ناراضی گفتم باشه بریم اونجا بخوریم .
پیاده شدیم کوارد اون کافی شاپ شدیم پشت میز که نشستیم هر کدوم هر چیزی که دلشون میخواست انتخاب کردن جز من...
من هوس بستنی نکرده بودم اونی که هوس بستنی کرده بود باید انتخاب میکرد اهورا دستم و لمس کرد و گفت
_ عزیزم تو چیزی نمیخوری ؟
نگاهش کردم دوباره چشمام غمگین شده بود انگار صندلیش رو بهم نزدیکتر کرد و گفت
_ من و آیلین یه دونه میخوریم یه بستنی بزرگ شکلاتی مگه نه عشقم؟
از این همه توجهش قند تو دلم آب می شد این توجه برای من میشد برگ برنده که جلوی کیمیا رو کنم و بگم دیدی؛ دیدی شوهرم منو خیلی دوست داره تو رو نمیبینه ...
با این حرف اهورا اخمای کیمیا توی هم رفته بود ولی من و شاد میکرد راضی می کرد با خوشی بستنی رو خوردیم از اونجا بیرون آمدیم به خونه برگشتیم کیمیا ناراحت بود عصبی بود برای همین بی حرف به اتاقش رفت مونس خوابوندم و منم به اتاق خودمون رفتم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#زری_زلزله #wallpaper #دختر #مهناز_علاف #خاک_تو_سره_مدیر_عقده_ای #گل_خشک #قاصدک_بهاری #خاص #جذاب #عکس_نوشته_عاشقانه
#خان_زاده #پارت130 #جلد_دوم
خوشحال از حرفی که شنیده بودم از جا پریدم و محکم بغلش کردم دستاش دور تنم حلقه شد و من احساس میکردم این مرد تنها پشت و پناهم تنها کسی که میتونم بهش اعتماد کنم خوشحال بودم دیگه ناراحت و نگران نبودم مطمئن بودم حل میشه دلم روشن بود خدا این بار دیگه دل منو نمی شکست مثل اهورا...
اهورام دیگه دل منو نمی شکست .
از خونه بیرون رفتیم توی خیابونا چرخیدیم مونس و کیمیا روی صندلی عقب نشسته بودن منو اهورا جلو.
مونس با خوشحالی حرف میزد و آهنگی که داشتی توی ماشین پخش میشد و زمزمه میکرد دخترکم عاشق آهنگ خوندن بود و کیمیا به فکر رفته بود و سکوت کرده بود.
جلوی یکی از کافی شاپ های بزرگ ماشینو نگه داشت و گفت
_خوب هرکی چی میخوره بگین براتون بگیرم بیارم...
اما کیمیا سکوتش را شکست و گفت
_چرا نریم داخل نخوریم تو ماشین کیف نمیده ..
گوشه مانتوم رو توی مشتم فشار دادم تا حرفی نزنم و هورا گفت
_ برای من که فرقی نمیکنه باید آیلین نظر بده
نگاهی به من انداخت دخترم منتظر بود تا جواب مثبت من رو بشنوه پس خوشحالش کردم و ناراضی گفتم باشه بریم اونجا بخوریم .
پیاده شدیم کوارد اون کافی شاپ شدیم پشت میز که نشستیم هر کدوم هر چیزی که دلشون میخواست انتخاب کردن جز من...
من هوس بستنی نکرده بودم اونی که هوس بستنی کرده بود باید انتخاب میکرد اهورا دستم و لمس کرد و گفت
_ عزیزم تو چیزی نمیخوری ؟
نگاهش کردم دوباره چشمام غمگین شده بود انگار صندلیش رو بهم نزدیکتر کرد و گفت
_ من و آیلین یه دونه میخوریم یه بستنی بزرگ شکلاتی مگه نه عشقم؟
از این همه توجهش قند تو دلم آب می شد این توجه برای من میشد برگ برنده که جلوی کیمیا رو کنم و بگم دیدی؛ دیدی شوهرم منو خیلی دوست داره تو رو نمیبینه ...
با این حرف اهورا اخمای کیمیا توی هم رفته بود ولی من و شاد میکرد راضی می کرد با خوشی بستنی رو خوردیم از اونجا بیرون آمدیم به خونه برگشتیم کیمیا ناراحت بود عصبی بود برای همین بی حرف به اتاقش رفت مونس خوابوندم و منم به اتاق خودمون رفتم
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#زری_زلزله #wallpaper #دختر #مهناز_علاف #خاک_تو_سره_مدیر_عقده_ای #گل_خشک #قاصدک_بهاری #خاص #جذاب #عکس_نوشته_عاشقانه
۱۵.۳k
۱۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.