🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت131 #جلد_دوم
اهورا سرش توی گوشیش بود و داشت یه چیزایی رو چک می کرد شروع کردم به عوض کردن لباس و لباس خابمو پوشیدم...
نگاهش را از گوشی گرفت و بهم ریخت و گفت
_ دخترکه من کرم داره؟
نکنه هوس شوهر توکردی!
سریع لباسامو عوض کردم و گفتم نه بخدا من غلط بکنم هوس کنم بیخیال شو اهورا می خوام امشب بخوابم...
با خنده گوشیشو کنار گذاشت و دستاشو از هم باز کرد برای بغل کردنم به سمتش رفتم و کنارش دراز کشیدم و خودم و توی بغلش جا دادم چقدر حس امنیت میکردم وقتی اینطور باعشق بغلم میکرد.
انگار تمام دنیام بین بازوهای این مرد برای من خلاصه می شد خیلی زود به خواب رفتم مگه میشد تو یه بغل اهورا باشم و راحت آسوده نخوابم نمیدونم ساعت چند بود از تشنگی بیدار شدم و با دیدن جای خالی اهورا سر جام نشستم و خواب از سرم پرید اتاق تاریک بود تا چشمام بخواد به این تاریکی عادت کنه چند باری پلک زدم و وقتی توی اتاق ندیدمش ترس بدی توی دلم نشست این شک که میخواست توی وجودم جوونه بزنه باید همین الان از ریشه در می آوردم اهورای من همچین آدمی نبود حداقل دیگه همچین آدمی نبود بلند شدم و بسم الله گفتم خودم رو به خدا سپردم میدونستم اگر اهورا رو جایی که نباید با کسی که نباید ببینم دیگه فقط خدا میتونه کمکم کنه با قدمایی اهسته به سمت در اتاق رفتم دستم که روی دستگیره در نشست در اتاق باز شد و اقامت اهورا جلوی روم زنده شد توی اون تاریکی به صورتش نگاه کردم و اون لیوان آب توی دستش بهم امید داد ارون گفت
_ عزیز دلم چرا بیدار شدی ؟
آب دهنمو پایین فرستادم و سکوت کردم و سعی کردم خودمو آروم نشون بدم قلبم داشت از جا کنده میشد .
پرسیدم کجا رفته بودی اشارهای به لیوان توی دستش کرد و گفت
_تشنه ام بود و آب توی اتاق نبود رفتم و آب خوردم یه لیوانم آوردم نکنه توام تشنه ات بشه...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#کیف #لباس #FANDOGHI #هنر #مجلسی #مد #دختر #wallpaper #عکس_نوشته_عاشقانه #جذاب #خاص
#خان_زاده #پارت131 #جلد_دوم
اهورا سرش توی گوشیش بود و داشت یه چیزایی رو چک می کرد شروع کردم به عوض کردن لباس و لباس خابمو پوشیدم...
نگاهش را از گوشی گرفت و بهم ریخت و گفت
_ دخترکه من کرم داره؟
نکنه هوس شوهر توکردی!
سریع لباسامو عوض کردم و گفتم نه بخدا من غلط بکنم هوس کنم بیخیال شو اهورا می خوام امشب بخوابم...
با خنده گوشیشو کنار گذاشت و دستاشو از هم باز کرد برای بغل کردنم به سمتش رفتم و کنارش دراز کشیدم و خودم و توی بغلش جا دادم چقدر حس امنیت میکردم وقتی اینطور باعشق بغلم میکرد.
انگار تمام دنیام بین بازوهای این مرد برای من خلاصه می شد خیلی زود به خواب رفتم مگه میشد تو یه بغل اهورا باشم و راحت آسوده نخوابم نمیدونم ساعت چند بود از تشنگی بیدار شدم و با دیدن جای خالی اهورا سر جام نشستم و خواب از سرم پرید اتاق تاریک بود تا چشمام بخواد به این تاریکی عادت کنه چند باری پلک زدم و وقتی توی اتاق ندیدمش ترس بدی توی دلم نشست این شک که میخواست توی وجودم جوونه بزنه باید همین الان از ریشه در می آوردم اهورای من همچین آدمی نبود حداقل دیگه همچین آدمی نبود بلند شدم و بسم الله گفتم خودم رو به خدا سپردم میدونستم اگر اهورا رو جایی که نباید با کسی که نباید ببینم دیگه فقط خدا میتونه کمکم کنه با قدمایی اهسته به سمت در اتاق رفتم دستم که روی دستگیره در نشست در اتاق باز شد و اقامت اهورا جلوی روم زنده شد توی اون تاریکی به صورتش نگاه کردم و اون لیوان آب توی دستش بهم امید داد ارون گفت
_ عزیز دلم چرا بیدار شدی ؟
آب دهنمو پایین فرستادم و سکوت کردم و سعی کردم خودمو آروم نشون بدم قلبم داشت از جا کنده میشد .
پرسیدم کجا رفته بودی اشارهای به لیوان توی دستش کرد و گفت
_تشنه ام بود و آب توی اتاق نبود رفتم و آب خوردم یه لیوانم آوردم نکنه توام تشنه ات بشه...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#کیف #لباس #FANDOGHI #هنر #مجلسی #مد #دختر #wallpaper #عکس_نوشته_عاشقانه #جذاب #خاص
۱۲.۰k
۱۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.