🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت132 #جلد_دوم
از اینکه بی جا به شک کرده بودم شرمنده بودم از اینکه به خودم اجازه داده بودم تا حتی به این فکر کنم شرمنده بودم بغلش کردم و سرم رو روی سینش گذاشتم با یه دست کمرو نوازش کرد و گفت
_چی شده عزیز دلم! خواب بد دیدی؟
کابوس و بهانه کردم برای این هم آغوشی کابوس و بهانه کردم برای اینهمه نزدیکی بهش کابوس و بهانه کردم و سرپوش گذاشتم روی شکی که توی دلم به وجود آمده بود و اون همراهیم مکرد تا کنار تخت...
روی تخت دراز کشیدم لیوان رو به سمتم گرفت و گفت
_ تشنه تت نیست؟
دوباره سر جام نشستم و کمی آب خوردم تشنگی از یادم رفته بود ترس چنان وجودمو پر کرده بود دیگه حتی احساس تشنگی هم نمی کردم بعد دوباره توی بغل اهورا دراز کشیدم نمی خواستم حتی یک ثانیه از من دور بشه دستاش محکم منو احاطه کرد و من با خیال راحت تری خوابیدم و به خودم قول دادم نباید به اهورا شک کنم همین و بس...
آخر هفته خیلی زود تر از چیزی که فکرشو میکردم رسید چیزی برای بردن لازم نداشتیم جز لباسامون چمدونا رو کنار در گذاشته بودم و من با مونس هنوز نتونسته بودم صلح کنم در مورد عروسک ها و اسباب بازی هاش دخترکم می خواست تمام اتاقشو با خودش به شیراز ببره و من مانع می شدم و این شد که چشمه اشکاش می جوشید و من دلم می رفت برای این همه معصومیت و مظلومیتش بالاخره با قول اینکه اونجا براش هرچی که دلش بخواد و میخرم راضیش کردم به جمع کردن یه ساک کوچک از عروسک و اسباب بازی هاش...
منتظر راحی بودم گفته بود میاد برای خدا حافظی...
با صدای زنگ خونه باز کردنش و بعد چند دقیقه ورود راحیل باعث شد مونس با جیغ خودش و توی بغل راحیل بندازه.
راحیل با خوشی صورتش و بوسه با ون کرد و از منم دعوت کرد برای یه بغل سه تایی...
بعد از کمی مونس و روی زمین گذاشتم و باهم روی مبل نشستیم.
اروم پرسید خونه اس؟
خوب میدونستم منظکرش کیمیاس پس اره ای گفتم و اون ارومتر گفت
_دختر تو عجب صبری داری اخه چطکری میتونی تحملش کنی؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#کیف #لباس #FANDOGHI #هنر #مجلسی #مد #دختر #wallpaper #عکس_نوشته_عاشقانه #جذاب #خاص
#خان_زاده #پارت132 #جلد_دوم
از اینکه بی جا به شک کرده بودم شرمنده بودم از اینکه به خودم اجازه داده بودم تا حتی به این فکر کنم شرمنده بودم بغلش کردم و سرم رو روی سینش گذاشتم با یه دست کمرو نوازش کرد و گفت
_چی شده عزیز دلم! خواب بد دیدی؟
کابوس و بهانه کردم برای این هم آغوشی کابوس و بهانه کردم برای اینهمه نزدیکی بهش کابوس و بهانه کردم و سرپوش گذاشتم روی شکی که توی دلم به وجود آمده بود و اون همراهیم مکرد تا کنار تخت...
روی تخت دراز کشیدم لیوان رو به سمتم گرفت و گفت
_ تشنه تت نیست؟
دوباره سر جام نشستم و کمی آب خوردم تشنگی از یادم رفته بود ترس چنان وجودمو پر کرده بود دیگه حتی احساس تشنگی هم نمی کردم بعد دوباره توی بغل اهورا دراز کشیدم نمی خواستم حتی یک ثانیه از من دور بشه دستاش محکم منو احاطه کرد و من با خیال راحت تری خوابیدم و به خودم قول دادم نباید به اهورا شک کنم همین و بس...
آخر هفته خیلی زود تر از چیزی که فکرشو میکردم رسید چیزی برای بردن لازم نداشتیم جز لباسامون چمدونا رو کنار در گذاشته بودم و من با مونس هنوز نتونسته بودم صلح کنم در مورد عروسک ها و اسباب بازی هاش دخترکم می خواست تمام اتاقشو با خودش به شیراز ببره و من مانع می شدم و این شد که چشمه اشکاش می جوشید و من دلم می رفت برای این همه معصومیت و مظلومیتش بالاخره با قول اینکه اونجا براش هرچی که دلش بخواد و میخرم راضیش کردم به جمع کردن یه ساک کوچک از عروسک و اسباب بازی هاش...
منتظر راحی بودم گفته بود میاد برای خدا حافظی...
با صدای زنگ خونه باز کردنش و بعد چند دقیقه ورود راحیل باعث شد مونس با جیغ خودش و توی بغل راحیل بندازه.
راحیل با خوشی صورتش و بوسه با ون کرد و از منم دعوت کرد برای یه بغل سه تایی...
بعد از کمی مونس و روی زمین گذاشتم و باهم روی مبل نشستیم.
اروم پرسید خونه اس؟
خوب میدونستم منظکرش کیمیاس پس اره ای گفتم و اون ارومتر گفت
_دختر تو عجب صبری داری اخه چطکری میتونی تحملش کنی؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#کیف #لباس #FANDOGHI #هنر #مجلسی #مد #دختر #wallpaper #عکس_نوشته_عاشقانه #جذاب #خاص
۶.۳k
۱۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.