شاه قلب قسمت۲۲
شاه قلب #قسمت۲۲
سعید حالت متفکری به خودش گرفت.
-میدونی چیه خانم مرادی.خیلی کنجکاوم بدونم چراازبردیاپشتیبانی میکنی.
-پس همینطورکنجکاوبمون .چون این کارم کاملا بی دلیله .اصلا به من چه خودش میاد بلندش میکنه..
-من که گفتم بردیاغلامی دیگه نمیاد..
-یادم نبود به هرحال اصلا به من چه
-خیلی احساس پشیمونی میکنی.
-منظورت چیه؟
-ازاینکه زدی توگوشش .؟!!!!.باخودم فکرکردم نکنه داداششه آخه صداوچشماش خیلی شبیه اونه.اون خودش که تو یه خرمن ریشو سبیل غرقه اصلا نمیشه تشخیص دادحالت صورتش چه شکلیه ..ولی این یه ته ریش داره که فوق العاده بهش میادصورتش کشیدست لباش نه زیادبزرگه نه زیادکوچیک متوسطه دماغش استخونیه مثل مال چندشه.تیپشم بهش میومد..کلا خوشگله پدرصلواتی به قول بهناز.اگه این داداششه پس چرااون اون ریختیه بدتیپ وچندش نما.اصلاحواسم نبوددوساعته دارم آنالیزش میکنم.
-یه زره بزارباشه برابقیه.
-هان.باسعیدزدن زیرخنده
-هرهر خربخنده براتون.مسخره ها.درضمن شماآقای جدید زیاد خودتو دست بالا نگیرمالی نیستی بخوام محوت بشم ..
باابروی بالا رفته نگام کرد..توجه ای نکردم....بابهنازمشغول حرف زدن شدم..
-بهنازبنظرت صداش آشنانیست..
-چرا..قیافشم آشناست..یه چیزی بگم سایه عصبی نمیشی؟؟!
-تاچی باشه ..حالا توبگو شاید نشدم..
-میگم این پسره بدنگاهش روتوقفله.
-بیخودکرده الان حسابشومیرسم.
-نه نه شوخی کردم بابا چه زود جوش میاری توأم.برگشتم وبه پسره نگاه کردم .اونم نگام کرد..استادداخل کلاس شد.همه به احترامش بلند شدیم..
- بشینین بچه های عزیزم.. یعنی عاشق استاد رحیمیان بودم ازبس این شیرین درس میدادومهربون بود...رحیمیان یه مردمسن ودوست داشتنیه ..نگاهی کلی به همه انداخت وبالبخندمهربونی گفت؛
-خب فرزندان من بگین ببینم کی امروز ماروکال گذاشته؟؟دستمو بلند کردم وگفتم:
-استاد غلام بردیازاده نیومده...
بچه هامتعجب منو نگاه کردن ..
-خانم مرادی مطمعنی اسم وفامیلو جابجانگفتی..فکرکنم بردیا غلامی بود اگه اشتباه نکرده باشم .همه ریز ریز میخندیدن..
گوشه ای لبمو گازگرفتم وگفتم
-بله همین...
-ازاین به بعدرواسم وفامیل دقت داشته باش دخترگلم..
-بله استاد..
-استاد من امدم.به پسرجدیده چشم دوختم بعد به دستش که بلندبود.همه ای کلاس بابهت به بردیاچندشه نگاه میکردن استادنگاهی به بردیاانداخت..
-عه این که آقای غلام بردیایی خودمونه..من فکرکردم دانشجوجدیدی..
-نه استادخودمم.. کمی تعغیرقیافه دادم.....بعدش نگاهی به من انداخت..
چشم ازش گرفتمو به جلوخیره شدم..
-قیافه ای جدیدمبارک باشه غلام جان..همه زدن زیرخنده..
-سلامت باشین ..
نویسنده;Smaeh
سعید حالت متفکری به خودش گرفت.
-میدونی چیه خانم مرادی.خیلی کنجکاوم بدونم چراازبردیاپشتیبانی میکنی.
-پس همینطورکنجکاوبمون .چون این کارم کاملا بی دلیله .اصلا به من چه خودش میاد بلندش میکنه..
-من که گفتم بردیاغلامی دیگه نمیاد..
-یادم نبود به هرحال اصلا به من چه
-خیلی احساس پشیمونی میکنی.
-منظورت چیه؟
-ازاینکه زدی توگوشش .؟!!!!.باخودم فکرکردم نکنه داداششه آخه صداوچشماش خیلی شبیه اونه.اون خودش که تو یه خرمن ریشو سبیل غرقه اصلا نمیشه تشخیص دادحالت صورتش چه شکلیه ..ولی این یه ته ریش داره که فوق العاده بهش میادصورتش کشیدست لباش نه زیادبزرگه نه زیادکوچیک متوسطه دماغش استخونیه مثل مال چندشه.تیپشم بهش میومد..کلا خوشگله پدرصلواتی به قول بهناز.اگه این داداششه پس چرااون اون ریختیه بدتیپ وچندش نما.اصلاحواسم نبوددوساعته دارم آنالیزش میکنم.
-یه زره بزارباشه برابقیه.
-هان.باسعیدزدن زیرخنده
-هرهر خربخنده براتون.مسخره ها.درضمن شماآقای جدید زیاد خودتو دست بالا نگیرمالی نیستی بخوام محوت بشم ..
باابروی بالا رفته نگام کرد..توجه ای نکردم....بابهنازمشغول حرف زدن شدم..
-بهنازبنظرت صداش آشنانیست..
-چرا..قیافشم آشناست..یه چیزی بگم سایه عصبی نمیشی؟؟!
-تاچی باشه ..حالا توبگو شاید نشدم..
-میگم این پسره بدنگاهش روتوقفله.
-بیخودکرده الان حسابشومیرسم.
-نه نه شوخی کردم بابا چه زود جوش میاری توأم.برگشتم وبه پسره نگاه کردم .اونم نگام کرد..استادداخل کلاس شد.همه به احترامش بلند شدیم..
- بشینین بچه های عزیزم.. یعنی عاشق استاد رحیمیان بودم ازبس این شیرین درس میدادومهربون بود...رحیمیان یه مردمسن ودوست داشتنیه ..نگاهی کلی به همه انداخت وبالبخندمهربونی گفت؛
-خب فرزندان من بگین ببینم کی امروز ماروکال گذاشته؟؟دستمو بلند کردم وگفتم:
-استاد غلام بردیازاده نیومده...
بچه هامتعجب منو نگاه کردن ..
-خانم مرادی مطمعنی اسم وفامیلو جابجانگفتی..فکرکنم بردیا غلامی بود اگه اشتباه نکرده باشم .همه ریز ریز میخندیدن..
گوشه ای لبمو گازگرفتم وگفتم
-بله همین...
-ازاین به بعدرواسم وفامیل دقت داشته باش دخترگلم..
-بله استاد..
-استاد من امدم.به پسرجدیده چشم دوختم بعد به دستش که بلندبود.همه ای کلاس بابهت به بردیاچندشه نگاه میکردن استادنگاهی به بردیاانداخت..
-عه این که آقای غلام بردیایی خودمونه..من فکرکردم دانشجوجدیدی..
-نه استادخودمم.. کمی تعغیرقیافه دادم.....بعدش نگاهی به من انداخت..
چشم ازش گرفتمو به جلوخیره شدم..
-قیافه ای جدیدمبارک باشه غلام جان..همه زدن زیرخنده..
-سلامت باشین ..
نویسنده;Smaeh
۳۴.۴k
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.