شاه قلب قسمت۲۱
شاه قلب #قسمت۲۱
-وای خداا ازدست تو دختر از بس ذهنتو درگیرش کردی.
-بهناز یه حسی دارم.
-چه حسی؟
-از پریرشب که اون خوابو دیدم.
-خب؟
-احساس میکنم یجورایی ازچندشه هم میترسم هم خوشم..
-اوه مای گاد سایه اون کیه دنبال سعید؟
-ناسلامتی داشتم حرف میزدماا.
-بعدأحرف میزنیم الان حس کنجکاویم فعال شده نمیتونم روچیزه دیگه ای تمرکزکنم
-هرکی میخوادباشه به منوتوچه حتمایکی ازدوستای بداخلاق ترازخودشه.
-جوون چقدرجذاب و خوشتیپه پدرصلواتی.
-تو فقط نگاه کن اون چندشه نیومد...بهنازکتابوازدستم کشید.
-عه چیکارمیکنی کتابوبده ببینم.
-پاشوبریم توکلاس.
-چرا؟
-کنجکاوشدم ببینم اون آرتیسته کی بود.پاشوبریم.
-عه مگه پسرندیده ایی.بشین سرجات ببینم...میگم خداروشکرامروز سروکله ای این چندشه پیداش نشد.
-آره حتمااونم نمیخوادتوروببینه.
-به درک من که ازخدامه هیچوقت نیاد.نه اینکه دل خوشی ازش دارم..دیگه سوهان روحمم بشه..بهنازبالحن شیطنت آمیزی گفت:
-حتماداره نقشه میکشه چطورتورو به دام بندازه..بادادگفتم
-بهناززززبیشعورررر
بهنازخندیدوفرارکرد منم افتادم دنبالش.
-مگه دستم بهت نرسه من میگم استرس به جونم افتاده این هی ازاین حرفا میزنه .احمق بزغاله بهنازداخل کلاس شد منم پشت سرش رفتم ..
-مگه نمیگم وایستا..سرموچرخوندم چشمم به یه قیافه ای غریبه وآشناافتاد.اونم بااخم منونگاه میکرد.
-هان چیه خوشگل ندیدی اینجوری نگاه میکنی.اصلا بگوببینم چراجای اون چندش نشستی.پاشو..پاشویه جای دیگه بشین ببینم..
-طرف به ظاهرچندش شمامیتونه یه جای دیگه بشینه این همه جاهست..ولی فکرکنم ازنظرشمامشکل داره درسته؟
-آره.مشکل داره ..
-مثلا چه مشکلی؟
-پاشو ببینم بامن بحث نکن حوصله ندارم خودمم تعجب کردم چرادارم طرفداری اون چندشو میکنم من که ازش میترسیدم ولی یه حس جدیدم امده سراغم.پسره لبخندی زدوگفت:
-چراطرفداریشو میکنی؟چیزی بینتون هست..نگاه کلی به بچه های کلاس انداختم..همه باکنجکاوی نگام میکردن..
-من کی طرفداریشو کردم.سعید زودترازپسره گفت:
-همین الان داری طرفداری بردیارومیکنی چرانمیزاری برسام جای بردیابشینه..بردیادیگه نمیاداین دانشگاه انتقالی گرفت ورفت..بادم خالی شد..چی چرارفته نکنه بخاطرمن رفت..وای من چیکارکردم..به روم نیاوردم که کمی ناراحت شدم.-هردوتاتون توهم زدین من طرفداریشونکردم.همکلاسیمه صندلیشم اینه واین آقای به ظاهرمحترم هنوزنرسیده جاشو تصرف کرده..
-حتی اگه چندشم نیاد تونباید سرجاش بشینی پس بلندشو..
-نچ اینجاجای خودمه.بلندم نمیشم.اعصابم بهم ریخت..بالحن محکمی گفتم:
-میگم بلندشوتانخابوندم توگوشت.پسره بالبخندداشت نگام میکرد..
نویسنده؛Smaeh
-وای خداا ازدست تو دختر از بس ذهنتو درگیرش کردی.
-بهناز یه حسی دارم.
-چه حسی؟
-از پریرشب که اون خوابو دیدم.
-خب؟
-احساس میکنم یجورایی ازچندشه هم میترسم هم خوشم..
-اوه مای گاد سایه اون کیه دنبال سعید؟
-ناسلامتی داشتم حرف میزدماا.
-بعدأحرف میزنیم الان حس کنجکاویم فعال شده نمیتونم روچیزه دیگه ای تمرکزکنم
-هرکی میخوادباشه به منوتوچه حتمایکی ازدوستای بداخلاق ترازخودشه.
-جوون چقدرجذاب و خوشتیپه پدرصلواتی.
-تو فقط نگاه کن اون چندشه نیومد...بهنازکتابوازدستم کشید.
-عه چیکارمیکنی کتابوبده ببینم.
-پاشوبریم توکلاس.
-چرا؟
-کنجکاوشدم ببینم اون آرتیسته کی بود.پاشوبریم.
-عه مگه پسرندیده ایی.بشین سرجات ببینم...میگم خداروشکرامروز سروکله ای این چندشه پیداش نشد.
-آره حتمااونم نمیخوادتوروببینه.
-به درک من که ازخدامه هیچوقت نیاد.نه اینکه دل خوشی ازش دارم..دیگه سوهان روحمم بشه..بهنازبالحن شیطنت آمیزی گفت:
-حتماداره نقشه میکشه چطورتورو به دام بندازه..بادادگفتم
-بهناززززبیشعورررر
بهنازخندیدوفرارکرد منم افتادم دنبالش.
-مگه دستم بهت نرسه من میگم استرس به جونم افتاده این هی ازاین حرفا میزنه .احمق بزغاله بهنازداخل کلاس شد منم پشت سرش رفتم ..
-مگه نمیگم وایستا..سرموچرخوندم چشمم به یه قیافه ای غریبه وآشناافتاد.اونم بااخم منونگاه میکرد.
-هان چیه خوشگل ندیدی اینجوری نگاه میکنی.اصلا بگوببینم چراجای اون چندش نشستی.پاشو..پاشویه جای دیگه بشین ببینم..
-طرف به ظاهرچندش شمامیتونه یه جای دیگه بشینه این همه جاهست..ولی فکرکنم ازنظرشمامشکل داره درسته؟
-آره.مشکل داره ..
-مثلا چه مشکلی؟
-پاشو ببینم بامن بحث نکن حوصله ندارم خودمم تعجب کردم چرادارم طرفداری اون چندشو میکنم من که ازش میترسیدم ولی یه حس جدیدم امده سراغم.پسره لبخندی زدوگفت:
-چراطرفداریشو میکنی؟چیزی بینتون هست..نگاه کلی به بچه های کلاس انداختم..همه باکنجکاوی نگام میکردن..
-من کی طرفداریشو کردم.سعید زودترازپسره گفت:
-همین الان داری طرفداری بردیارومیکنی چرانمیزاری برسام جای بردیابشینه..بردیادیگه نمیاداین دانشگاه انتقالی گرفت ورفت..بادم خالی شد..چی چرارفته نکنه بخاطرمن رفت..وای من چیکارکردم..به روم نیاوردم که کمی ناراحت شدم.-هردوتاتون توهم زدین من طرفداریشونکردم.همکلاسیمه صندلیشم اینه واین آقای به ظاهرمحترم هنوزنرسیده جاشو تصرف کرده..
-حتی اگه چندشم نیاد تونباید سرجاش بشینی پس بلندشو..
-نچ اینجاجای خودمه.بلندم نمیشم.اعصابم بهم ریخت..بالحن محکمی گفتم:
-میگم بلندشوتانخابوندم توگوشت.پسره بالبخندداشت نگام میکرد..
نویسنده؛Smaeh
۳۲.۷k
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.