پارت43
#پارت43
خسته بود ؟
خوابش می آمد ؟؟
نه نه !!
اصلا خودش هم نمیدانست چه مرگش شده ؟
چشم هایش را محکم روی هم فشار داد.
+زنگ بزن فرشید ، من که مسخرش نیستم وایسم اینجا اون واسه خودش امضا بده ...
یعقوب با تعجب نگاهش کرد .
+باشه ، الان زنگ میزنم ،
تو چته ؟؟ چیزی شده؟؟
قبل از ایکنه یعقوب تماس را وصل کند ،
فرشید در را باز کرد و سوار شد .
_شرمنده واقعا !نمیتونستم در رَم
روزبه به عقب برگشت و با عصبانیت گفت :
+ازاین به بعد قبلش خبر بده ،
من علاف تو نیستم .
اخم های فرشید در هم رفت و نگاهش به سمت یعقوب چرخید.
سابقه نداشت انقدر عصبانی شود ،
یعقوب شانه ای بالا انداخت .
روزبه حرکت کرد .
سرش از این همه فکرای عجیب درد گرفت.
"چم شده ؟"
"چرا انقد بهش فکر میکنم "
"کاش میتونستم بهت فکر نکنم"
"لعنت به تو مهرنوش که یهو انقد مهم شدی"
زمانی به خودش آمد که یعقوب گفت :
+دستت درد نکنه ، همین جا پیاده میشم .
_میرم جلوتر !
+نه ممنون داداش ، کار دارم اینجا،
حواست به خودت باشه !
خیلی خسته ای ،خوب استراحت کن !
روزبه سری تکان داد و زیر لبی گفت :
+ممنون
یعقوب با فرشید هم خداحافظی کرد و رفت .
روزبه از آینه به فرشید نگاه کرد و گفت :
_بیا جلو !
فرشید هم چنان اخم هایش در هم بود!
جلو که نشست .
روزبه بلافاصله گفت :
_ببخشید ، عصبی شدم یه لحظه !
فرشید نگاهش کرد و گفت :
+خاک تو سرت روزبه ، گرخیدم خب .
چرا اونجوری داد میزنی؟؟
روزبه لبخندی زد و گفت :
_یعنی قهر نبودی؟؟
فرشید دست هایش را روی سرش گذاشت و گفت :
+قهر بخوره تو سرم ، ترسیدم .
این را که گفت ، روزبه با صدای بلندی خندید و از ذهنش گذشت
"نباید بهش فکر کنم "
"یادم میره ، آره "
"باید بی تفاوت باشم"
فرشید خیره به خنده ی با صدای روزبه گفت :
+به سلامتی دیوونه شدی نه ؟؟
روزبه خودش را کنترل کرد.
اما نتوانست و بازهم به خنده افتاد .
فرشید دست هایش را رو به آسمان گرفت و گفت :
+ خدایا خودت این مریض ما رو شفا بده
...
خسته بود ؟
خوابش می آمد ؟؟
نه نه !!
اصلا خودش هم نمیدانست چه مرگش شده ؟
چشم هایش را محکم روی هم فشار داد.
+زنگ بزن فرشید ، من که مسخرش نیستم وایسم اینجا اون واسه خودش امضا بده ...
یعقوب با تعجب نگاهش کرد .
+باشه ، الان زنگ میزنم ،
تو چته ؟؟ چیزی شده؟؟
قبل از ایکنه یعقوب تماس را وصل کند ،
فرشید در را باز کرد و سوار شد .
_شرمنده واقعا !نمیتونستم در رَم
روزبه به عقب برگشت و با عصبانیت گفت :
+ازاین به بعد قبلش خبر بده ،
من علاف تو نیستم .
اخم های فرشید در هم رفت و نگاهش به سمت یعقوب چرخید.
سابقه نداشت انقدر عصبانی شود ،
یعقوب شانه ای بالا انداخت .
روزبه حرکت کرد .
سرش از این همه فکرای عجیب درد گرفت.
"چم شده ؟"
"چرا انقد بهش فکر میکنم "
"کاش میتونستم بهت فکر نکنم"
"لعنت به تو مهرنوش که یهو انقد مهم شدی"
زمانی به خودش آمد که یعقوب گفت :
+دستت درد نکنه ، همین جا پیاده میشم .
_میرم جلوتر !
+نه ممنون داداش ، کار دارم اینجا،
حواست به خودت باشه !
خیلی خسته ای ،خوب استراحت کن !
روزبه سری تکان داد و زیر لبی گفت :
+ممنون
یعقوب با فرشید هم خداحافظی کرد و رفت .
روزبه از آینه به فرشید نگاه کرد و گفت :
_بیا جلو !
فرشید هم چنان اخم هایش در هم بود!
جلو که نشست .
روزبه بلافاصله گفت :
_ببخشید ، عصبی شدم یه لحظه !
فرشید نگاهش کرد و گفت :
+خاک تو سرت روزبه ، گرخیدم خب .
چرا اونجوری داد میزنی؟؟
روزبه لبخندی زد و گفت :
_یعنی قهر نبودی؟؟
فرشید دست هایش را روی سرش گذاشت و گفت :
+قهر بخوره تو سرم ، ترسیدم .
این را که گفت ، روزبه با صدای بلندی خندید و از ذهنش گذشت
"نباید بهش فکر کنم "
"یادم میره ، آره "
"باید بی تفاوت باشم"
فرشید خیره به خنده ی با صدای روزبه گفت :
+به سلامتی دیوونه شدی نه ؟؟
روزبه خودش را کنترل کرد.
اما نتوانست و بازهم به خنده افتاد .
فرشید دست هایش را رو به آسمان گرفت و گفت :
+ خدایا خودت این مریض ما رو شفا بده
...
۲.۹k
۱۸ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.