وقتی که توب جهانم پا گذاشتی پارت ۶
پارت شیشم)
جنی:ببخشید خانم(با مادر سوگمین بود)چطور میخواید ازدواجی که دلشون نمیخواد رو مجبورشون کنید؟!
_دخترم توهنوز نمیفهمی هنوز دوسال ازش کوچیک تری تاحالا قرار نزاشتی و سوگمین باید ازدواج کنه بخاطر پدرو مادرش
+😑بیفایده بود بنده ۱۸ سال بیشتر ندارم ها هوف ایشس
+اما خانو.....
_دختر م لطفا!
+چشم
رفتم سمت در چون سوگمینم اونجا بود.
تهیونگ:میخوام برم
پدر تهیونگ:بخاطر اینکارت تا دوروز ماشین نه پول هیچی نیست حالا برو پیاده.
مادر تهیونگ:این دیگه زیاده رویه عزیزم نه
_تو هیچی نگو.
اما
_ساکت
باشه
تهیونگ با اعصبانیت داشت میرفت که توراه جنی و سوگمینو دید (فلیکس رفته بود دنبال نخد سیاه پدر تهیونگ فهمیده بود مست کرده مقصرو فلیکس میدونست بخاطر همین بردش کاری انجام بده)
جنی#
منو سوگمین کنار هم بودیم کم کم داشتیم از اونجا خارج میشدیم که سوگمین گفت من باید برم تز پشت باغ کیفمو بیارم (همون جایی که با تهیونگ رفته بودن)
من منتظر سوگمین موندم
_____
تهیونگ#
این چه وضعشه دختره زشت الان اگه این حرفارو نمیزد ...اه لعنتی
اون دختر زشت اینجاست هه ببین حالا چیکارت کنم
___
سوگمین#
داشتم میرفتم به طرف کیفم اخیش پیداشد خیلی دوسش داشتم
دیدم تهیونگ بهم خیره شده ترسیدم با اعصبانیت به طرف من میومد خیلی ترسیده بودم
______
جنی#
هوف چرا نیومد عه دیدم صدایی میاد
رفتم دیدم تهیونگ سوگمینو به دیوار تکیه داده خودشم دستشو گذاشته که فرار نکنه و موهاشو میکشه و حرفایی میزنه
با سرعت رفتم اونجا زدم تو گوش تهیونگ
____
جنی:تو خجالت نمیکشی منحرف بی شعور
جنی دست سوگمینو گرفتو خیلی سریع از اونجا رفتن
سوگمین جنی رو توبغلش گرفت
جنی:باید به پدرو مادرت بگی
_اونا باور نمیکنن کی به من اهمیت میده بعدشم تحدیدم کرد
+خودم اصلا میگم
جنی:ببخشید خانم(با مادر سوگمین بود)چطور میخواید ازدواجی که دلشون نمیخواد رو مجبورشون کنید؟!
_دخترم توهنوز نمیفهمی هنوز دوسال ازش کوچیک تری تاحالا قرار نزاشتی و سوگمین باید ازدواج کنه بخاطر پدرو مادرش
+😑بیفایده بود بنده ۱۸ سال بیشتر ندارم ها هوف ایشس
+اما خانو.....
_دختر م لطفا!
+چشم
رفتم سمت در چون سوگمینم اونجا بود.
تهیونگ:میخوام برم
پدر تهیونگ:بخاطر اینکارت تا دوروز ماشین نه پول هیچی نیست حالا برو پیاده.
مادر تهیونگ:این دیگه زیاده رویه عزیزم نه
_تو هیچی نگو.
اما
_ساکت
باشه
تهیونگ با اعصبانیت داشت میرفت که توراه جنی و سوگمینو دید (فلیکس رفته بود دنبال نخد سیاه پدر تهیونگ فهمیده بود مست کرده مقصرو فلیکس میدونست بخاطر همین بردش کاری انجام بده)
جنی#
منو سوگمین کنار هم بودیم کم کم داشتیم از اونجا خارج میشدیم که سوگمین گفت من باید برم تز پشت باغ کیفمو بیارم (همون جایی که با تهیونگ رفته بودن)
من منتظر سوگمین موندم
_____
تهیونگ#
این چه وضعشه دختره زشت الان اگه این حرفارو نمیزد ...اه لعنتی
اون دختر زشت اینجاست هه ببین حالا چیکارت کنم
___
سوگمین#
داشتم میرفتم به طرف کیفم اخیش پیداشد خیلی دوسش داشتم
دیدم تهیونگ بهم خیره شده ترسیدم با اعصبانیت به طرف من میومد خیلی ترسیده بودم
______
جنی#
هوف چرا نیومد عه دیدم صدایی میاد
رفتم دیدم تهیونگ سوگمینو به دیوار تکیه داده خودشم دستشو گذاشته که فرار نکنه و موهاشو میکشه و حرفایی میزنه
با سرعت رفتم اونجا زدم تو گوش تهیونگ
____
جنی:تو خجالت نمیکشی منحرف بی شعور
جنی دست سوگمینو گرفتو خیلی سریع از اونجا رفتن
سوگمین جنی رو توبغلش گرفت
جنی:باید به پدرو مادرت بگی
_اونا باور نمیکنن کی به من اهمیت میده بعدشم تحدیدم کرد
+خودم اصلا میگم
۱۴.۴k
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.