هیچ چیز آنطور که باید نبود و من بخاطر این بی نظمی از تو م
هیچ چیز آنطور که باید نبود و من بخاطر این بی نظمی از تو معذرت میخواهم، از مجسمه ای به زحمت ساختی و من آن نبودم، شاید مجسمه ها برایت بیشتر از من بودند.
برایت شمع روشن میکنم، شاید برایت شمع هستم در شب هایی که استخوان هایت از سرما فریاد میکشند، شمع هم آب میشود، شاید باید ببینی که من هم آب میشوم اما این از درد تو کم نمیکند، شمع دردی را دوا نمیکند.
شاید راست میگویی شاید مجسمه ای هستم که شمع شده و برایت خود را آتش میزند. اما این بدرد نمیخورد پس منفعلی هستم که بی خود و بی جهت جایی را درین سرما در کنج قلبت اشغال کرده .
هیچ چیز آنطور که انسان میخواهد پیش نمیرود، اگر میتوانستم شمع را برایت به زبانه های آتیش تبدیل میکردم اما هیچ چیز طبق میل ما نیست، فقط میتوانم بگویم این سرما ماندنی نیست، همانند مجسمه ای که ساخته میشود و در آنی فروریخته، سرما هم میرود.
فراموش خواهی کرد شمع را، من را، شب را.
ذات انسان فراموشیست.
محی
برایت شمع روشن میکنم، شاید برایت شمع هستم در شب هایی که استخوان هایت از سرما فریاد میکشند، شمع هم آب میشود، شاید باید ببینی که من هم آب میشوم اما این از درد تو کم نمیکند، شمع دردی را دوا نمیکند.
شاید راست میگویی شاید مجسمه ای هستم که شمع شده و برایت خود را آتش میزند. اما این بدرد نمیخورد پس منفعلی هستم که بی خود و بی جهت جایی را درین سرما در کنج قلبت اشغال کرده .
هیچ چیز آنطور که انسان میخواهد پیش نمیرود، اگر میتوانستم شمع را برایت به زبانه های آتیش تبدیل میکردم اما هیچ چیز طبق میل ما نیست، فقط میتوانم بگویم این سرما ماندنی نیست، همانند مجسمه ای که ساخته میشود و در آنی فروریخته، سرما هم میرود.
فراموش خواهی کرد شمع را، من را، شب را.
ذات انسان فراموشیست.
محی
۱۹.۲k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.