همون موقع که گفتی دیگه نمی خوای بند بند دلت بند باشه به د
همون موقع که گفتی دیگه نمیخوای بند بند دلت بند باشه به دل بنده، منم از فرط بی حوصلگی و بی حالی یه باشه خالی گفتم و پاک کردم هرچی از تو بود و نبود و گفتم بهتر؛فکرشو میکردم شب بین دنبل زدنات هر چی ريچارد اومد تو ذهن بار این من کنی و بعدم یه عالمه نفرت بگیری تو و ازم متنفر بشی، تنفر تو همون چیزی بود که من میخواستم متنفر بشی و بری.
من اون فرشته قدیس توی رویاهات نبودم که رویامو با خودت حمل کردی و وجدان منم از درد به ستوه اومد که وارد زندگیت شدم ناخواسته، و ناخواسته تر رفتم تو رویاهات، وجدان زیر بار درد له شدم فقط ازت میخواست ببخشیش .
من حتی اون آدم امن زندگی که قرار بود مثلا مراقبت باشه هم نبود، همون که همیشه به تمام خواسته هات نه گفت، و این نه ها لهت کردن و لهم کرد، الان که دارن نوشته میشن کلمه ها؛ میخوام بدونی دل بنده هم یجورایی بند دلت بود، نه به اون شدت، نه به اون قدرت ولی بند بود و الان تنگ شده باوجود خواستار بودنِ نبودت، تا به راحتی هضم کنی متعلق نبودن من و به خودت، هضم کنی اینکه من قرار نیست دستاتو بگیرم هضم کنی متاسفم،
متاسفم، متاسفم، متاسفم..
و بی اندازه تنگ شده اوقاتم و ترس نمیذار تا در خونتونو بزنم و بگم؛ اگه یکم بند دلت بنده به بنده میخوام بگم دلم برات تنگ شده واقعا شرمنده.
محی✍🏼
من اون فرشته قدیس توی رویاهات نبودم که رویامو با خودت حمل کردی و وجدان منم از درد به ستوه اومد که وارد زندگیت شدم ناخواسته، و ناخواسته تر رفتم تو رویاهات، وجدان زیر بار درد له شدم فقط ازت میخواست ببخشیش .
من حتی اون آدم امن زندگی که قرار بود مثلا مراقبت باشه هم نبود، همون که همیشه به تمام خواسته هات نه گفت، و این نه ها لهت کردن و لهم کرد، الان که دارن نوشته میشن کلمه ها؛ میخوام بدونی دل بنده هم یجورایی بند دلت بود، نه به اون شدت، نه به اون قدرت ولی بند بود و الان تنگ شده باوجود خواستار بودنِ نبودت، تا به راحتی هضم کنی متعلق نبودن من و به خودت، هضم کنی اینکه من قرار نیست دستاتو بگیرم هضم کنی متاسفم،
متاسفم، متاسفم، متاسفم..
و بی اندازه تنگ شده اوقاتم و ترس نمیذار تا در خونتونو بزنم و بگم؛ اگه یکم بند دلت بنده به بنده میخوام بگم دلم برات تنگ شده واقعا شرمنده.
محی✍🏼
۲۳.۷k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.