گفت مرا ببوس و لرزید لباش تا اومد بگه برای آخرین بار، وقت
گفت مرا ببوس و لرزید لباش تا اومد بگه برای آخرین بار، وقتی حتی خدانگهدارشون نبود و پایی نداشت تا بره به سوی سرنوشت، بهاری نیومده بود که بگذره و بگه بهار ما گذشته، حتی گذشته هاهم کنارشون قدم میزدن، و سرنوشت مدت ها بود براشون از سر نوشته بود درد و غم و.
گفت مرا ببوس و این بار دستاش لرزید، نتونست دستاشو بگیره و بگه شب سیه سفر کند، شب سیه اومده بود تا بمونه، نتونست بگه" نگه کن ای گل من"نگاهی نمونده بود تا تحویل داده بشه، فقط گفت مرا ببوس و بارون بارید.
بوسیدش و گفت برای آخرین بار؟
بارون بارید و در جواب گفت شب سیه سفر کند .
محی.
نمیبخشمتون، پارت اول داستانمو گزارش دادید که چی؟ چی داشت مگه؟
خجالت بکشید:)
گفت مرا ببوس و این بار دستاش لرزید، نتونست دستاشو بگیره و بگه شب سیه سفر کند، شب سیه اومده بود تا بمونه، نتونست بگه" نگه کن ای گل من"نگاهی نمونده بود تا تحویل داده بشه، فقط گفت مرا ببوس و بارون بارید.
بوسیدش و گفت برای آخرین بار؟
بارون بارید و در جواب گفت شب سیه سفر کند .
محی.
نمیبخشمتون، پارت اول داستانمو گزارش دادید که چی؟ چی داشت مگه؟
خجالت بکشید:)
۲۳.۳k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.