۱۶۳
#۱۶۳
با باال رفتن دستشو فریادی که زد خفه شدم..
میخواست بزنه تو صورتم که مامان پری همون موقع رسید
_ وای خاک بر سرم چیکار میکنی امیررر؟
امیر دستش که میخواست صورت منو کبود کنه رو تو موهاش فرو برد و عمیق نفس کشید.
همونجوری نشستم کنار دیوار روی زمین.
داشت چیکار میکرد؟
کتکم بزنه؟
_ مامان گفتم حواستون بهش باشه!
نرسیده بودم که رفته بود باز
_ میخواستیم با هم بریم سر مزار مادرش. اینجوری تربیتت کردم؟ میخواستی دست رو خانومت بلند کنی؟
ناباور برگشت سمت منی که آوار شده بودم روی زمین!
آرشیدا خودت خراب کردی دیگه..
خودت اعتمادی که بهت داشت رو نابود کردی!
نشست پایین پاهام خواست دستمو بگیره که اجازه ندادم
پیشونیشو گذاشت روی زانوی خم شُ َدم
_ آرشیدا..
_ هیچی نگو امیر! هیچی
بغض کردنم فایده نداشت!
سعی کردم مسئله رو از نگاه امیر ببینم
باید بهش حق میدادم؟
آره حق داشت
دو بار از دستش فرار کرده بودمو حق داشت..
سرش رو برداشت و عمیق نگاهم کرد..
کتِش رو در آورد و انداخت رو زمین و با حالت کالفه ای از خونه زد بیرون!
آرشیدا آروم بودن به تو نیمده!
آخر باید یه تَنِش یه دلهره یه استرس باشه تو زندگیم!
مامان پری با یه لیوان آب اومد و به خوردم داد
به کمکش بلند شدمو رو کاناپه ی سالن نشستم
نشستنم هم زمان شد با زنگ خوردن تلفن
مامان پری برداشت و بعد از سالم احوالپرسی تلفنو برام آورد
_ خالته عزیزم
گرفتمو تشکر کردم
با باال رفتن دستشو فریادی که زد خفه شدم..
میخواست بزنه تو صورتم که مامان پری همون موقع رسید
_ وای خاک بر سرم چیکار میکنی امیررر؟
امیر دستش که میخواست صورت منو کبود کنه رو تو موهاش فرو برد و عمیق نفس کشید.
همونجوری نشستم کنار دیوار روی زمین.
داشت چیکار میکرد؟
کتکم بزنه؟
_ مامان گفتم حواستون بهش باشه!
نرسیده بودم که رفته بود باز
_ میخواستیم با هم بریم سر مزار مادرش. اینجوری تربیتت کردم؟ میخواستی دست رو خانومت بلند کنی؟
ناباور برگشت سمت منی که آوار شده بودم روی زمین!
آرشیدا خودت خراب کردی دیگه..
خودت اعتمادی که بهت داشت رو نابود کردی!
نشست پایین پاهام خواست دستمو بگیره که اجازه ندادم
پیشونیشو گذاشت روی زانوی خم شُ َدم
_ آرشیدا..
_ هیچی نگو امیر! هیچی
بغض کردنم فایده نداشت!
سعی کردم مسئله رو از نگاه امیر ببینم
باید بهش حق میدادم؟
آره حق داشت
دو بار از دستش فرار کرده بودمو حق داشت..
سرش رو برداشت و عمیق نگاهم کرد..
کتِش رو در آورد و انداخت رو زمین و با حالت کالفه ای از خونه زد بیرون!
آرشیدا آروم بودن به تو نیمده!
آخر باید یه تَنِش یه دلهره یه استرس باشه تو زندگیم!
مامان پری با یه لیوان آب اومد و به خوردم داد
به کمکش بلند شدمو رو کاناپه ی سالن نشستم
نشستنم هم زمان شد با زنگ خوردن تلفن
مامان پری برداشت و بعد از سالم احوالپرسی تلفنو برام آورد
_ خالته عزیزم
گرفتمو تشکر کردم
۳.۱k
۲۹ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.