استخوان هایم خرد شدند

استخوان هایم خرد شدند
در زیر
آوار رفتنت،
پیچک موهایم سوختند
من در آینه
پیرترین زمان رامی بینم
که شانه هایش
می گرید....
دیدگاه ها (۲)

آب‌ می ریزم پشت خاطراتتشاید برگردی ...

ازم متنفر باش ولی یکی دیگه رو بغل نکن. باشه؟

فانوس خیالت رابر ایوان خاطره هاآویخته امودر هجوم این شبهاے د...

#تــو خود نهایت جانےز #تــوستحے و حیاتم...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

ازمایشگاه سرد

باقی تابستان عجیب و محیرالعقول طی می‌شود.ماه گذشته از اینکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط