دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
#PART_109🎀•
با صدای کوبیده شدن در نگاهم به جای خالی ممد افتاد، رفته بود!
دلم نمیخواست بعد اون همه کمکی که بهم کرد نمک نشناسی کنم ولی نمیتونستم و بشینم شاهد حرفها و حرکاتش باشم.
_تو بهش گفتی؟
با صدای دیانا از افکارم پرت شدم بیرون، خیره نگاهش کردم و گفتم:
_چیو؟
آب دهنش رو قورت داد و با من من گفت:
_اینکه...اینکه مادر پدر درست حسابی نداشتم
یه لحظه نفسم رفت واسه صدای لرزونش، چطور همچین فکری میکرد؟ گیریم هم که با ممد صمیمی باشم واقعا فکر کرده انقد بیکارم بشینم باهاش درد و دل کنم؟
کمکم اخمهام توهم گره خورد.
_نه.
_آخه پس از کجا...
پریدم وسط حرفش و با قاطعیت بیشتری گفتم:
_میگم نه، کری؟
اومد دهنش رو دوباره باز به زر زدن که زودتر گفتم:
_راحتی؟
با گیجی نگاهم کرد و گفت:
_چی؟
خونسرد سرم رو تکیه دادم به پشتی مبل و با دست به وضعیتمون که دیانا هنوز رو پام نشسته بود اشاره کردم و گفتم:
_میگم راحتی اینجا جا خوش کردی؟
در صدم ثانیه گونههاش رنگ گرفت و هینی که کشید سریع از رو پام بلند شد و هول کرده گفت:
_ببین...چیزه خب من اصلا حواسم نبود، یعنی یادم رفته بود کجا نشستم.
بیاهمیت به حرفهاش خیره گونههای گلگون شدهاش شدم، چقد ناز خجالت میکشید.
اگه یکم دیگه قرمزش کنم به کجای دنیا برمیخوره؟
لبم به طرف بالا کشیده بود و مرموز گفتم:
_کجا نشسته بودی؟
خجالتش جز محدود دفعاتی بود که میدیدم، همیشه فقط زبون درازی بود و سرتقی!
با چشمهای گرد شده نگاهش رو هرجایی میچرخوند جز اطراف صورت من، نفسی گرفت و به سختی گفت:
_خ...خب تو بغل شما دیگه!
ابرویی بالا انداختم و درحالی که نگاهم رو با لذت تو صورت سرخش میچرخوندم گفتم:
_کجای بغلم؟
بلاخره نگاهش رو با مکث نشوند رو صورتم و با اخم ظریفی گفت:
#PART_109🎀•
با صدای کوبیده شدن در نگاهم به جای خالی ممد افتاد، رفته بود!
دلم نمیخواست بعد اون همه کمکی که بهم کرد نمک نشناسی کنم ولی نمیتونستم و بشینم شاهد حرفها و حرکاتش باشم.
_تو بهش گفتی؟
با صدای دیانا از افکارم پرت شدم بیرون، خیره نگاهش کردم و گفتم:
_چیو؟
آب دهنش رو قورت داد و با من من گفت:
_اینکه...اینکه مادر پدر درست حسابی نداشتم
یه لحظه نفسم رفت واسه صدای لرزونش، چطور همچین فکری میکرد؟ گیریم هم که با ممد صمیمی باشم واقعا فکر کرده انقد بیکارم بشینم باهاش درد و دل کنم؟
کمکم اخمهام توهم گره خورد.
_نه.
_آخه پس از کجا...
پریدم وسط حرفش و با قاطعیت بیشتری گفتم:
_میگم نه، کری؟
اومد دهنش رو دوباره باز به زر زدن که زودتر گفتم:
_راحتی؟
با گیجی نگاهم کرد و گفت:
_چی؟
خونسرد سرم رو تکیه دادم به پشتی مبل و با دست به وضعیتمون که دیانا هنوز رو پام نشسته بود اشاره کردم و گفتم:
_میگم راحتی اینجا جا خوش کردی؟
در صدم ثانیه گونههاش رنگ گرفت و هینی که کشید سریع از رو پام بلند شد و هول کرده گفت:
_ببین...چیزه خب من اصلا حواسم نبود، یعنی یادم رفته بود کجا نشستم.
بیاهمیت به حرفهاش خیره گونههای گلگون شدهاش شدم، چقد ناز خجالت میکشید.
اگه یکم دیگه قرمزش کنم به کجای دنیا برمیخوره؟
لبم به طرف بالا کشیده بود و مرموز گفتم:
_کجا نشسته بودی؟
خجالتش جز محدود دفعاتی بود که میدیدم، همیشه فقط زبون درازی بود و سرتقی!
با چشمهای گرد شده نگاهش رو هرجایی میچرخوند جز اطراف صورت من، نفسی گرفت و به سختی گفت:
_خ...خب تو بغل شما دیگه!
ابرویی بالا انداختم و درحالی که نگاهم رو با لذت تو صورت سرخش میچرخوندم گفتم:
_کجای بغلم؟
بلاخره نگاهش رو با مکث نشوند رو صورتم و با اخم ظریفی گفت:
۴.۹k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.