دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
#PART_108🎀
خوب میدونستم ممد اهل این حرفها نیست، تو ذاتش نبود رو زن دست بلند کنه.
و مطمئنم این کارش غیر ارادی بوده...!
هرچند غیر ارادی اما اگه ذرهای انگشتش به دیانا برخورد میکرد بدون شک دستش رو خورد میکردم.
نفس پر خشمی کشید در نهایت دستش رو مشت و عقب کشید...
دیانا که انگار فهمیده بود همه چیز امنه سرش رو از توی بغلم در آورد و برگشت سمت ممد.
ممد که تا اون لحظه خیره دیانا بود با عصبانیت چشم بست و زمزمه وار گفت:
_شیطونه میگه...پوف خدایا صبر بده.
بیاراده پیچک دستام دور تن دیانا محکمتر شد و گفتم:
_پاشو برو خونت.
مبهوت نگاهم کرد و گفت:
_الان داری بیرونم میکنی؟ بخاطر این؟
آتوسا باز بلبل زبونی کرد و گفت:
_این به درخت میگن، من اسم دارم.
فشاری به معنای خفه شدن به پهلوی دیانا وارد کردم که آخی از میون لباش بلند شد.
با اخم نگاهش کردم و رو به ممد گفتم:
_آره، برو خستهام میخوام استراحت، حوصله کلکل شما دوتا رو ندارم.
با قرار گرفتن دست آتوسا رو دستم متوجه شدم تموم مدت فشار دستم کمتر که هیچ بیشتر هم شده بود.
فشار دستمو کم کردم.
_اوکی، ولی فک نکن کارای این دختره هم یادم میرهها...
و با نیشخند کت و سوییچاش رو از روی میز چنگ زد، باز زبون جوجهی تو بغلم باز شد:
_وای وای ترسیدم، مثلا میخوای چه غلطی کنی؟
ایندفعه نتونستم ساکت بمونم و توپیدم:
_دیانا.
ولی حقیقتش تو دلم داشتم حال می کردم
#PART_108🎀
خوب میدونستم ممد اهل این حرفها نیست، تو ذاتش نبود رو زن دست بلند کنه.
و مطمئنم این کارش غیر ارادی بوده...!
هرچند غیر ارادی اما اگه ذرهای انگشتش به دیانا برخورد میکرد بدون شک دستش رو خورد میکردم.
نفس پر خشمی کشید در نهایت دستش رو مشت و عقب کشید...
دیانا که انگار فهمیده بود همه چیز امنه سرش رو از توی بغلم در آورد و برگشت سمت ممد.
ممد که تا اون لحظه خیره دیانا بود با عصبانیت چشم بست و زمزمه وار گفت:
_شیطونه میگه...پوف خدایا صبر بده.
بیاراده پیچک دستام دور تن دیانا محکمتر شد و گفتم:
_پاشو برو خونت.
مبهوت نگاهم کرد و گفت:
_الان داری بیرونم میکنی؟ بخاطر این؟
آتوسا باز بلبل زبونی کرد و گفت:
_این به درخت میگن، من اسم دارم.
فشاری به معنای خفه شدن به پهلوی دیانا وارد کردم که آخی از میون لباش بلند شد.
با اخم نگاهش کردم و رو به ممد گفتم:
_آره، برو خستهام میخوام استراحت، حوصله کلکل شما دوتا رو ندارم.
با قرار گرفتن دست آتوسا رو دستم متوجه شدم تموم مدت فشار دستم کمتر که هیچ بیشتر هم شده بود.
فشار دستمو کم کردم.
_اوکی، ولی فک نکن کارای این دختره هم یادم میرهها...
و با نیشخند کت و سوییچاش رو از روی میز چنگ زد، باز زبون جوجهی تو بغلم باز شد:
_وای وای ترسیدم، مثلا میخوای چه غلطی کنی؟
ایندفعه نتونستم ساکت بمونم و توپیدم:
_دیانا.
ولی حقیقتش تو دلم داشتم حال می کردم
۴.۰k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.