احساس او
#فیک_استری_کیدز
#فیک_فلیکس
#فیک
#عاشقانه
𝐏𝟏𝟕
بعد عذا دادن به بابا خدم غذا خوردم...
و خب لازمه در مورد شستن بابام توضیحی بدم؟
تو فیک مدلش اینجوریه کع انگار عادت کردم ول اصلا اینجوی نی هنو تو شک موندم بابا مو با ویلچر اودم بالا دوباره تو اتاقش (بابا خیلی سنگینه کمرم کلا به چوخِ فنا رف)
از اونجایی که احساس پر کردن جای خالی مامان برا بابارو دارم احساس مسئولیت داره داغونم می کنه
حوصلم سر رفت
من:بابا کاری نداری
بابا:ا.ت ممنون خیلی داری زحمت می کشی
من:خواهش میکنم زحمت چیه.... میشه برم تو حتاط بیمارستان یع دوری بزنم
بابا:برو دخترم(با صدای مریض احوال)
رفتم تو حیاط نباید پیش بابام زیاد از کلماتی مث پیاده روی یا راه رفتن استفاده کنم چون اون نمیتونه این کارارو بکنه و دلش می خواد. داشتم رسیدم ب بخش خلوت حیاط ک یکی پیچید جلوم و کمرمو گرف
فلیکس:چطوری یا نه؟
من:برو اونور
فلیکس:هعی... (خیلی غمگین) مامانم بات حرف زد مگه نه؟
من:عاره
فلیکس:ببخشید.نباید اینطوری میشد ولی ط الان از حسم خبر داری
من:*سکوت
فلیکس:قلبمو قبول می کنی
من:عاره معلومه قبول میکنم قلب تویی همه دوستامو ازم گرفتی و تو این ده ماه فق اذیتم کردی
فلیکس:ببخشید من فقط می خواستم ط بیای تو تیم من
من:خودخواه
فلیکس:میبخشی؟
من:نه😒
یهو فلیلکس همونطور که پیچیده بود دور کمرم لباشو چسبوند به لبام(نگران نباشید کسی تو حیاط بیمارستان ندیدشون😅) اول آروم میک زد. خدمو کشدم عقب. اون یه دستشو آوردو گذاشت پشت سرم و سرمو ب سمت صورتش فشار داد.
یهو کار از میک آروم گذشت و دقیقا یع مرحله قبل پاره کردن لبم بود هی تقلا می کردم که خدمو آزاد کنم ولی خیلی محکم منو گرفته بود...
ادامه دارد...
#فیک_فلیکس
#فیک
#عاشقانه
𝐏𝟏𝟕
بعد عذا دادن به بابا خدم غذا خوردم...
و خب لازمه در مورد شستن بابام توضیحی بدم؟
تو فیک مدلش اینجوریه کع انگار عادت کردم ول اصلا اینجوی نی هنو تو شک موندم بابا مو با ویلچر اودم بالا دوباره تو اتاقش (بابا خیلی سنگینه کمرم کلا به چوخِ فنا رف)
از اونجایی که احساس پر کردن جای خالی مامان برا بابارو دارم احساس مسئولیت داره داغونم می کنه
حوصلم سر رفت
من:بابا کاری نداری
بابا:ا.ت ممنون خیلی داری زحمت می کشی
من:خواهش میکنم زحمت چیه.... میشه برم تو حتاط بیمارستان یع دوری بزنم
بابا:برو دخترم(با صدای مریض احوال)
رفتم تو حیاط نباید پیش بابام زیاد از کلماتی مث پیاده روی یا راه رفتن استفاده کنم چون اون نمیتونه این کارارو بکنه و دلش می خواد. داشتم رسیدم ب بخش خلوت حیاط ک یکی پیچید جلوم و کمرمو گرف
فلیکس:چطوری یا نه؟
من:برو اونور
فلیکس:هعی... (خیلی غمگین) مامانم بات حرف زد مگه نه؟
من:عاره
فلیکس:ببخشید.نباید اینطوری میشد ولی ط الان از حسم خبر داری
من:*سکوت
فلیکس:قلبمو قبول می کنی
من:عاره معلومه قبول میکنم قلب تویی همه دوستامو ازم گرفتی و تو این ده ماه فق اذیتم کردی
فلیکس:ببخشید من فقط می خواستم ط بیای تو تیم من
من:خودخواه
فلیکس:میبخشی؟
من:نه😒
یهو فلیلکس همونطور که پیچیده بود دور کمرم لباشو چسبوند به لبام(نگران نباشید کسی تو حیاط بیمارستان ندیدشون😅) اول آروم میک زد. خدمو کشدم عقب. اون یه دستشو آوردو گذاشت پشت سرم و سرمو ب سمت صورتش فشار داد.
یهو کار از میک آروم گذشت و دقیقا یع مرحله قبل پاره کردن لبم بود هی تقلا می کردم که خدمو آزاد کنم ولی خیلی محکم منو گرفته بود...
ادامه دارد...
۴.۷k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.