وقتی به خاطر لباست که بازه بحث بزرگی داشتین و حسودی میکنه
وقتی به خاطر لباست که بازه بحث بزرگی داشتین و حسودی میکنه"درخواستی"
"هیونگ لاین
نامجون: وقتی از مهمونی برگشتین به محض وارد شدن به خونه و کامل بستن در بین بازو های محکمش قفل میشی و به چشم هاش خیره میشی..
چشمهاش دقیقا همون رنگی بود که میتونستی هزاران تا نقاشی از رنگ چشم هاش بکشی..و بهش خیره بشی
لب هاش رو چندین بار تکون میده ولی صدایی شنیده نمیشه
بعد از چند دقیقه بهت خیره میشه و لب هاش رو از هم باز میکنه: میدونی که نمیخوام بقیه تورو ببینن! تو بازم لج میکنی؟؟ کیم ا.ت شی! باید اینو همیشه بدونی..
تو لحظه سرش رو کنار گوشت میاره و با صدای طنین انداز نجوا میکنه: اینو همیشه بدون..برای خودمی!
سوکجین: بعد از مهمونیِ دوستانتون با هم بحث کردین و به این نتیجه رسیدی که باید از جین دور باشی
بعد از پاک کردن صورتت به سمت اتاق رفتی و نگاهی به اطراف انداختی
جین اون اطراف نبود پس با خیال راحت بالش و پتوی نازکی برداشتی و از اتاق خواب بیرون زدی
بالشت رو روی کاناپه فیکس کردی و بعد از لغزیدن روی کاناپه پتو رو روی خودت کشیدی
چشم هات رو بستی و همزمانی که خودت رو به آغوشِ دلپذیرِ خواب میسپردی صدای جین مانعت شد: نه بابا؟ حالا دور هم میشی ازم؟ لیدی! یادتون رفته گفتم حتی اگه تا سر حد مرگ هم جنگیدیم بازم شب باید تو بغل خودم بخوابی؟
بیتوجه به حرف هاش پتو رو محکم تر به خودت چسبوندی و به سمت پشت کاناپه چرخیدی
بعد از صدای شنیدن نفس های عمیقش دوباره چشم هات رو بستی که احساس دست های گرم جین هوشیارت کرد
انگار به سر هر انگشتش الکتریسیته وصل شده بود و با هر لمس کردنت احساس سوزش داشتی
حالا تمام تنت توی بغل جین بود
زیر گوشت زمزمه کرد: میدونی چقد دوست دارم...؟ میدونستی انقد اذیتم نمیکردی! ولی من بازم دوست دارم)
یونگی: توی مهمونی بودین و یونگی روی مبل چرمِ مشکی رنگی نشسته بود
دور میزی با چند نفر از اشناهاتون جمع شده بودی و حرف میزدی
همه چیز به چشم یونگی نسبتا اوکی بود و دقت خاصی بهت نداشت البته به جز لباست..
لیوان شرابش رو بالا آورد تا به لب هاش برسونه که صدای خنده هات بالا رفت و توجه همه رو به سمتت جلب کرد
نگاهِ مرموز یونگی روی شونه هات که کاملا توی معرض دید بود پهن شد و نفسش رو از بین لب هاش بیرون داد
زیر لب با خودش آروم زمزمه کرد: اوکی خانم مین!
لیوانت رو روی میز گذاشتی و بی صبر به سمت یونگی اومدی
به محض نشستنت مچ دستت رو احاطه کرد و به سمتت برگشت: کاری که ازش متنفر بودم رو انجام دادی مین ا.ت! حالا منم باید تلافی کنم؟؟ یا قراره دوباره در برابرت بی دفاع باشم؟؟؟
"هیونگ لاین
نامجون: وقتی از مهمونی برگشتین به محض وارد شدن به خونه و کامل بستن در بین بازو های محکمش قفل میشی و به چشم هاش خیره میشی..
چشمهاش دقیقا همون رنگی بود که میتونستی هزاران تا نقاشی از رنگ چشم هاش بکشی..و بهش خیره بشی
لب هاش رو چندین بار تکون میده ولی صدایی شنیده نمیشه
بعد از چند دقیقه بهت خیره میشه و لب هاش رو از هم باز میکنه: میدونی که نمیخوام بقیه تورو ببینن! تو بازم لج میکنی؟؟ کیم ا.ت شی! باید اینو همیشه بدونی..
تو لحظه سرش رو کنار گوشت میاره و با صدای طنین انداز نجوا میکنه: اینو همیشه بدون..برای خودمی!
سوکجین: بعد از مهمونیِ دوستانتون با هم بحث کردین و به این نتیجه رسیدی که باید از جین دور باشی
بعد از پاک کردن صورتت به سمت اتاق رفتی و نگاهی به اطراف انداختی
جین اون اطراف نبود پس با خیال راحت بالش و پتوی نازکی برداشتی و از اتاق خواب بیرون زدی
بالشت رو روی کاناپه فیکس کردی و بعد از لغزیدن روی کاناپه پتو رو روی خودت کشیدی
چشم هات رو بستی و همزمانی که خودت رو به آغوشِ دلپذیرِ خواب میسپردی صدای جین مانعت شد: نه بابا؟ حالا دور هم میشی ازم؟ لیدی! یادتون رفته گفتم حتی اگه تا سر حد مرگ هم جنگیدیم بازم شب باید تو بغل خودم بخوابی؟
بیتوجه به حرف هاش پتو رو محکم تر به خودت چسبوندی و به سمت پشت کاناپه چرخیدی
بعد از صدای شنیدن نفس های عمیقش دوباره چشم هات رو بستی که احساس دست های گرم جین هوشیارت کرد
انگار به سر هر انگشتش الکتریسیته وصل شده بود و با هر لمس کردنت احساس سوزش داشتی
حالا تمام تنت توی بغل جین بود
زیر گوشت زمزمه کرد: میدونی چقد دوست دارم...؟ میدونستی انقد اذیتم نمیکردی! ولی من بازم دوست دارم)
یونگی: توی مهمونی بودین و یونگی روی مبل چرمِ مشکی رنگی نشسته بود
دور میزی با چند نفر از اشناهاتون جمع شده بودی و حرف میزدی
همه چیز به چشم یونگی نسبتا اوکی بود و دقت خاصی بهت نداشت البته به جز لباست..
لیوان شرابش رو بالا آورد تا به لب هاش برسونه که صدای خنده هات بالا رفت و توجه همه رو به سمتت جلب کرد
نگاهِ مرموز یونگی روی شونه هات که کاملا توی معرض دید بود پهن شد و نفسش رو از بین لب هاش بیرون داد
زیر لب با خودش آروم زمزمه کرد: اوکی خانم مین!
لیوانت رو روی میز گذاشتی و بی صبر به سمت یونگی اومدی
به محض نشستنت مچ دستت رو احاطه کرد و به سمتت برگشت: کاری که ازش متنفر بودم رو انجام دادی مین ا.ت! حالا منم باید تلافی کنم؟؟ یا قراره دوباره در برابرت بی دفاع باشم؟؟؟
۳۱.۰k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.